۱۳۸۸ دی ۴, جمعه
طرح امنیت اجتماعی در مجلهی همشهری جوان
۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه
مؤتلفه و قانون اساسی
امام خميني: حرام است تعرض کردن به کسى که به من سب کند، به من فحش بدهد، عکس مرا پاره کند، مرا بزند، هر کارى بکند.
> صحيفه امام ج11
15 آذر 1358 / 16 محرم 1400
قم
بسم اللّه الرحمن الرحيم
نمايندگان مجلس خبرگان استقبال عمومى از قانون اساسى من از آقايان که در اين مدت براى قانون اساسى و براى مجلس خبرگان زحمتکشيديد، تشکر مى کنم.
و اميدوارم که خدمت شما به اسلام مورد نظر صاحبان اسلام باشد.
و موفق باشيد که از اين به بعد هم همه با هم خدمت کنيم براى اسلام.
اين قانون اساسى که تحت نظر علما و کارشناسان اسلام تهيه شد موجب نگرانى بعضى اشخاص هست و من هيچ نگران نيستم.
قانون اساسى صحيح است.
و اگر بعض طوايف خيال مى کنند که آن چيزى که آنها مى خواهند در قانون اساسى نيست، اين يک اشتباه است.
و اين را بايد بدانند که اسلام براى همه است.
و قانون اساسى اسلام همه دردها را انشاءاللّه دوا مى کند.
و ما اميدواريم که اگر فرض کنيد که يک نقيصه اى در کار باشد، بعدها در مجلس شورا اين نقيصه رفع بشود.
نگران نباشند هيچيک از طوايف.
لکن همه توجه به يک مسئله داشته باشند و آن اين است که قدم به قدم، مشکلات بايد حل بشود ما از اول اين نهضت تا حالا مواجه با مخالفت دسته ها بوديم و الان که از اين جهت هم مايوس شدند، گمان مى کردند که قانون اساسى مورد توجه مردم نيست.
خيلى خوشحال شده بودند از اينکه راجع به شوراهاى شهر، مردم خيلى اقبال نکردند و آرزويشان اين بود که در قانون اساسى هم مردم اقبال نداشته باشند، لکن ديدند که اين قانون اساسى بهتر اقبال شد برايش، از اصل جمهورى اسلامى .
حالا البته من درست تحقيقا نمى دانم نسبت چى است.
لکن تا حالا که به ما گفتند نسبت از آن بالاتر است.
و حالا مايوس شدند بعض طوايف.
مى بينند که خوب اين قدم هم که برداشته شد.
ديگر چه بکنند? حالا افتادند به اينکه تظاهر کنند که ما اين قانون اساسى را نمى خواهيم، با قلدرى.
گروهکها و عناصر مخالف با قانون اساسى يک وقت يک حرف داشتند که بگويند قانون اساسى فلان جايش اشکالى دارد، بياييد اين اشکال را مثلا رفع بکنيد.
يک وقت اين است که افتادند به قلدرى و يک دسته از اشخاص مغرض، از بستگان رژيم منحوس پهلوى، از بستگان امريکا افتادند توى مردم.
يک دسته اشخاص ساده لوح هم تحت تاثير واقع مى شوند و خيال مى کنند که اينها يک نظر صحيحى دارند.
در صورتى که مسئله اين طور نيست.
اينها نظر صحيح ندارند.
و اينها از اول تا حالا قدم به قدم که مخالفت کردند، و حالا اين قدم هم برداشته شد و ديدند همه ملت تقريبا موافق با اين قانون اساسى هستند، حالا مى خواهند با قلدرى کار را پيش ببرند.
يعنى خيال مى کنند که در مقابل يک ملت که همه اين ريشه هاى فساد را دارد مى کند و کنده است، باز مى شود که يک عده اى قلدرى کنند و بگويند که ما نمى خواهيم اين را.
چطور مى شود در مقابل يک ملت چند نفر بگويند ما نمى خواهيم? اختيار دست شما نيست که نخواهيد يا بخواهيد، بخواهيد يا نخواهيد.
اين قانون اساسى تصويب شد و مردم به آن راى دادند.
قريب به اتفاق به آن راى دادند.
و ديگر دست و پا کردن صحيح نيست.
اختلاف افکنى، از گناهان کبيره و من امروز به همه ملت، به همه طوايف، به همه گروهها عرض مى کنم که امروز شما مخالفتان امريکاست، مخالفتان دولتهاى بزرگ است.
امروز مملکت شما مقابل با يک همچو قدرتهايى است.
شما اگر اسلام را قبول داريد، خوب مملکت اسلامى را هم بايد قبول داشته باشيد، و اسلام در خطر است.
و اگر ملى هستيد، خوب ملت شما در خطر است، کشور شما در خطر است.
امروز بياييد باز تظاهر کنيد و اين او را بزند او او را بزند، و اين طور مسائل واقع بشود، نه امرى است که عقل او را قبول بکند.
برخلاف موازين عقلى است و برخلاف شرع است بلااشکال.
و از گناهان کبيره است که معلوم نيست که اگر کسى الان اسلام را صدمه بزند اصلا قابل اين باشد که توبه اش هم حتى قبول بشود.
بايد اشخاص روشن، اشخاص صحيح، اين ريشه هايى که مى خواهند اين کارها را بکنند، اين فسادها را ايجاد بکنند، غائله مى خواهند درست بکنند، اينها را نصيحت کنند.
به اينها بگويند که آخر شما مسلمان هستيد.
چرا مسلمان بايد با اسلام مخالفت کند.
شما نمى دانيد که داريد با اسلام مخالفت مى کنيد.
شما نمى دانيد که الان با مملکت اسلام داريد مخالفت مى کنيد.
شما نمى دانيد که اگر اختلاف بين خود ما واقع بشود نتيجه اش را امريکا مى برد و دولتهاى بزرگ.
شما نمى فهميد اين را.
يا مى فهميد و تعمد داريد.
ملت حالا بايد موازين دستش باشد، هر کس مى خواهد باشد، کسانى که امروز غائله ايجاد مى کنند، اختلاف ايجاد مى کنند، اين کسان را بشناسند که اينها عملشان صحيح نيست.
و به اسم فلان آقا يک غائله ايجاد مى کنند، به اسم فلان شخص يک غائله ايجاد مى کنند.
اينها نه مورد نظر فلان آقا و فلان انسان است.
اينها يک اشخاصى هستند مى خواهند غائله ايجاد کنند.
و اين غائله هم به نفع امريکا تمام مى شود.
به ضرر اسلام تمام مى شود.
مخالف شرع اسلام است.
از گناهان بسيار بزرگ است.
امروز اين اختلافات را از آن دست بردارند.
پيام به عموم ملت من اين را اعلام مى کنم که اگر کسى به من سب(1) بکند، فحش بدهد، عکس من را پاره کند، احدى حق ندارد که به او تعرض بکند.
حرام است تعرض کردن به کسى که به من سب کند، به من فحش بدهد، عکس مرا پاره کند، مرا بزند، هر کارى بکند.
احدى حق ندارد در اين وقتى که ما گرفتار هستيم در اين مصيبت بزرگ، با او مقابله کند تا اينکه به زد و خورد برسد و غائله ايجاد بشود.
امروز آرامش ما مى خواهيم.
غائله نبايد ايجاد بشود.
بايد همه با هم دست به هم بدهيد و ايجاد غائله نشود.
همه دست به هم بدهيد.
آرامش خودتان را حفظ بکنيد.
و همه توجه به اين داشته باشيد که اين گرفتاريهائى که الان براى ملت ما پيش آمده است، اين گرفتاريها رفع بشود.
اين را من به همه ملت مى گويم.
به کردها عرض مى کنم.
به بلوچها عرض مى کنم.
به ترکها عرض مى کنم.
به فارسها عرض مى کنم.
به سيستانيها عرض مى کنم.
به بلوچستانيها عرض مى کنم.
به عربها عرض مى کنم.
به همه ملتها عرض مى کنم.
امروز اسلام در مقابل کفر واقع شده .
قضيه ايران نيست، قضيه اسلام است.
اسلام امروز در مقابل کفر واقع شده .
همه ملتها بايد با ما موافقت کنند.
همه بايد اختلافاتشان را کنار بگذارند و با ما موافقت بکنند.
سر يک امور جزئى چرا بايد با هم اختلاف بکنند? دستهاى مرموز براى اختلافافکنى من ديشب شنيدم که يک اختلاف اينجا واقع شده .
خدا مى داند که من چقدر متاسفم از اين معانى که يک عده جاهل، يک عده اشخاصى که بى اطلاع از مسائل و از ريشه هاى مسائل هستند، اين يک چيزى، يک کسى يک کارى مى کند يک کس ديگر مى زند او را.
اشخاصى هستند مى خواهند غائله ايجاد کنند.
در همان سابق هم اين طور بود که يکى از خود سازمانيها(2) يکى را مى کشت، مردم خيال مى کردند آن کشته ، مى ريختند به هم، بعد غائله ايجاد مى شد.
حالا ممکن است که يک کسى از همان ريشه هايى که سابق بوده حالا باشد، يک غائله ايجاد کند، يک کسى را بکشد، يک کسى را بزند، بعد اسباب اين بشود که يک مملکت به هم بريزد.
اين کارها برخلاف شرع است.
برخلاف انسانيت است.
برخلاف مليت است.
دست از اين کارها بردارند.
چرا اين کارها را مى کنند? چه شده است که حالا شما به جان هم افتاديد? چرا بايد به جان هم بيفتيد? خداوند انشاءاللّه همه شما را حفظ کند و اين مملکت را از شر دشمنان انشاءاللّه حفظ کند.
و ما را
۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه
سبزیم پس دموکرات میشویم
سهراب مستوفی
چهار ماه پس از تقلب گسترده در انتخابات هنوز جامعه به دنبال مطالباتش است و علیرغم انواع تهدید، توبیخ، بیاحترامی و جنایت از سوی استبدادطلبان، نه تنها سرخوردگی و عقبنشینیای از مواضعش ندارد بلکه پیش هم میرود، شاید پیش از انتخابات که کسی تصور این تقلب را نمیکرد همه نگران فردای انتخاب شدن میرحسین موسوی بودند و در فکر برنامه و استراتژیای برای پیشبُرد مطالباتشان و همچنین خروج از وضعیت نامناسب سیاسی، اقتصادی و اجتماعی وقت و یا راهکاری را برای برون رفت از مشکلات و آزار و اذیتی که جناح بازنده پس از انتخابات به بار خواهد آورد -مانند دوره 76-84- میجستند، از شب 22 خرداد و پس از شعبدهبازی وزارت کشور، نگرانیهای مردم در مورد نتیجه و تایید انتخابات بود، همه سبز پوشیدند با سکوت راهپیمایی کردند و اگر شعاری میدادند "رأی من کو؟" و "رأی منو پس بگیر" بود و نقطۀ اوج این دوره سبز شدن فوتبالیستها بود، این بود خواست جنبشی که آن روزها فقط جنبش سبز بود، اما پس از نماز جمعه بیستونهم و کشتار 30 خرداد که سوال عمومیِ مطرح در مورد ادامه جنبش بود شرایط تغییر کرد، ملت علیرغم خشونت سنگین، تجاوز و ربایش از سوی استبداد طلبان، مسالمت آمیز و با شعور جمعی به راهش ادامه داد، در کنار آنکه علیه دیکتاور و مستبد شعار میداد به جذب حداکثری روی آورد تا آنجا که حتی گروهی از آنها که به محمود احمدینژاد رای داده بودند را نیز به جنبش پیوند زد، دولتمردان و زندانیان دیروز، زن و مرد، پیر و جوان، مرفه و مستمند، محجبه و بد حجاب، جانباز و کاسب، استاد و دانشجو، ، مؤمن و لائیک در کنار هم و دست در دست، مقاومت و راهپیمایی کردند نماز خوانند و علیه استبداد شعار دادند، هادی غفاری قهرمانشان شد، خاطرات تلخی که از کروبی داشتند را زدودند و موسوی را نه نخستوزیر دوران جنگ که رییسجمهور دوران گذار دانستند و جنبش ضد استبدادیِ فرا ایدئولوژیک را به دنیا آوردند، همراه و همگام با این حرکت، ایرانیان خارج کشور- که به دلیل دوری از کشور و تاثیر رسانههای خارج، سالها در حال و هوای دیگری سیر میکردند - چنان آبروی خویش و سرزمینشان را خریدند که کمتر کسی باور میکرد و مطمئناً اگر آنان نبودند این مقدار همبستگی جهانی با این جنبش هم نبود، ، از نوام چامسکی تا طراح لباس در میلان مچبند سبز انداختند و گروههای موسقی سبز خواندند، دهها شهر دنیا را سبز کردند و این همه در غیاب رسانهها از صحنه نبرد بود، چنان ازسایر مستبدین مانند مجادهین خلق و سلطنت طلبان دوری کردند که آنان برای ادامه حیاتشان یا سبز شدند و یا کنار رفتند و در یک
کلام جنبشی را که داخل کشور به دنیا آورد آنان به دنیا معرفی کردند. داخل و خارج از کشور در یک کنش و واکنشِ پیشرو، جنبش سبز را بالنده و پیوسته کردند و میدانیم که این هم نانوشته، هم بدون هماهنگی و هم فاقد فرماندهی بود. ما پس از سالها ملت شدیم، ملتی با آبرو و محترم، جنبشی داریم که فقط سبز و نگران معیشت روزمره نیست بلکه ضد استبداد و بلندنگر و بسیار قدرتمند است، مورد حمایت همه آزادیخواهان جهان است آنقدر که در تصمیمگیری رهبران دنیا در مراوده با دولت استبدادی ایران- و حتی با خودشان- تأثیر میگذارد، جنبش ملت ما پویاست و اکنون با فرادستی و پیشدستی مناسبتهایی که جمهوری اسلامی به نفع خود ساخته و یا مصادره کرده بود و سالها از آن برای اهداف نامشروعش بهره میبرد را به روز وحشت و هراس حکومت استبدادی بدل کرده است آنچنانکه پس از روز قدس و اعتراف استبدادیان به حضور میلیونی سبزها، نگران 13 آبان و 16 آذر و حضور صبح و الله اکبرهای شب 22بهمن هستند.
و اکنون پاسخ سوالی را که در مورد ادامه و حیات جنبش از خود میپرسیدیم نه تنها برای ما سبزهای ضد استبداد، حتی برای روسیاهان مستبد و سایر ممالک نیز کاملاً واضح و روشن شده است و حال که همه به عظمت، تداوم و پویایی این جنبش ضد استبدادی پی بردهاند؛ زمان حفاظت از دستاوردهای عظیم و بینظیری چون همزیستی، همبستگی و بخشش که حاصل این جنبش است فرارسیده تا در فردای دموکراسی آن را پایه و اساس حکومت قرار دهیم.
۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه
وقتی همه مجرمیم
برای نخستین بار در ایران رسماً از زبان عالیترین مقام اعلام شد باور به یک موضوع (در حقیقت باور نکردن یک موضوع) که اتفاقاً مسألهای مذهبی و ایدئولوژیک هم نیست، «جرم» تلقی میشود. این نوع جرم چون از جنس عقیده و باور است، عامدانه هم نیست، کاملاً غیرارادی است. بعد از انتخابات عدهای بی آن که قصد بدی داشته باشند، مجرم شدهاند. باور کردن یک ادعا امری نیست که کسی برای آن تصمیم بگیرد. هر کسی با توجه به دادههایی که از بیرون (دنیای واقعی) کسب میکند و پیشزمینههای ذهنی که دارد بی آن که تصمیمی بگیرد یا موضوعی را باور میکند یا باور نمیکند. البته میتوان با استدلال کردن و ارائهی دادههای جدید این باور را تغییر داد، اما جرم تلقی کردن آن و به تبع آن مجازات کردن افراد راه تغییر باور مردم نیست.
بنا به گفتهی شهردار تهران نزدیک به سه و نیم میلیون نفر در تهران در تظاهرات اعتراضی 25 خردادماه شرکت کردهاند. بدیهی است این حرکتشان در حقیقت زیر سوآل بردن نتیجهی انتخابات بوده است. با این حساب علیالحساب سه و نیم میلیون نفر در تهران مجرم داریم. واقعیت این است که در روزهای دیگر هم مردم تهران حرکتهای مشابهی انجام دادهاند و قصد دارند باز هم انجام دهند. از آنجا که قاعدتاً برخی از این معترضان در روز 25 خرداد ممکن است در خیابانهای تهران نبوده باشند، این آمار باید افزایش پیدا کند. شهرهای دیگر هم گاه وبیگاه شاهد ناآرامیهایی از این دست بودهاند. این جرم فقط تهرانی نیست، سراسری است، حتا ایرانیان خارج از کشور هم مجرم زیاد داشتهاند. از سوی دیگر، جدا از افرادی که در تظاهرات شرکت میکنند، کسانی هستند که موقعیت شغلیشان یا وضعیت جسمیشان ایجاب میکند در تظاهرات شرکت نکنند، اما در محافل خصوصی انتخابات را زیر سوآل میبرند. پس آمار مجرمان سر به فلک میکشد.
این «جرم» جدید هم فراگیر است هم رو به رشد و راه روشنی هم برای پیشگیری از وقوع جرم وجود ندارد. عدهای از زندانیانی که چندین ماه در زندان بودند و چندین نفر با روشهای خاصی مشغول متقاعد کردن آنان بودند تا بالاخره باورشان عوض شد. این روش برای پیشگیری از جرم نه عملی است و نه مقرون به صرفه، ضمن این که بازدهی خوبی هم نداشته است. فقط تعداد اندکی از زندانیان تا کنون اعتراف کردهاند.
مجرم دانستن بخش عمدهای از مردم راهی معقول و شدنی نیست. زیرا اول باید جرمی با عنوان «باور نکردن یا زیر سوآل بردن نتیجهی انتخابات» تعریف و تصویب شود و بعد باید مجازاتش مشخص شود. از آنجا که بنا به گفتهی آقای خامنهای این جرم اصلیتر از بقیه جرایمی است که در وقایع اخیر رخ داده است و این اصلی و فرعی کردن مسائل حتا در مقایسه با فجایع کهریزک حائز اهمیت زیادی است، مجازات این جرم باید از مجازات مربوط به قتل و شکنجه و تجاوز هم شدیدتر باشد. ضمن این که قانون جدید باید عطف به ماسبق هم بشود تا شامل معترضان انتخابات اخیر شود. با توجه به این که آمار مجرمان بسیار بالا و میلیونی است، دستگاه قضایی باید چندین برابر گسترش پیدا کند تا بتواند به این جرایم رسیدگی کند. مسائل پیشپاافتادهتر دیگری هم بروز خواهد کرد از قبیل این که این مجازات با اصل آزادی بیان که در قانون اساسی تصریح شده است در تضاد خواهد بود.
قبلاً راه حلی برای بروز این نوع جرمها وجود داشت و تا حدود زیادی هم جواب میداد. چیز عجیبی وجود داشت به نام «فصلالخطاب». یعنی وقتی بالاترین مقام حرفی را مطرح میکرد، باید تمام مسئولان و مردم آن را باور می کردند. اگر چه روشن نیست آیا واقعاً قبلاً حرف «فصلالخطاب» را باور میکردند یا نه، اما در عمل تمام مسئولان وانمود میکردند که به آن باور دارند. معلوم نیست چه اتفاقی افتاد که بعد از این انتخابات «فصلالخطاب» ناگهان از کار افتاد. چندین بار فصلالخطاب اعلام شد اما هیچ فایدهای نداشت. عدهای از مردم و حتا مسئولان به خودشان اجازه دادند با وجود اعلام «فصلالخطاب» باز هم فکر کنند و از آن بدتر این که افکار مغایر با «فصلالخطاب» را بیان کنند. یا باید دوباره «فصلالخطاب» را به گونهای بازسازی یا احیا کرد که بعید به نظر میرسد یا این که جایگزین دیگری برایش پیدا کرد.
۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه
دولت مقتدر
دو نوع فرهنگ زندگی در ایران وجود دارد یکی فرهنگ رسمی است که تابع قوانین جمهوری اسلامی است و علیالقاعده تمام مسئولان و کارکنان وانمود میکنند که به آن اعتقاد دارند و عمل میکنند. اما فرهنگ دیگری هم وجود دارد؛ فرهنگ غیررسمی که به تدریج پس از جنگ در جامعه ریشه دوانیده و رشد کرده است. در این فرهنگ غیررسمی موازین جمهوری اسلامی تا جایی که جا داشته باشد نادیده گرفته میشود، در نتیجه تا حد زیادی در مقابل فرهنگ رسمی است. نرگس کلهر در خانوادهای بزرگ شده است که هم پدر (عضو مهمی از دولت) و هم مادر (کارمند صدا وسیما) به فرهنگ رسمی تعلق دارند، اما خودش نمادی از فرهنگ غیررسمی شده است. هر دو از برملا شدن این فرهنگ غیررسمی هراسان شدهاند، موقعیت هردوی آنها در جمهوری اسلامی به خطر افتاده است. پدر گناه را به گردن مادر میاندازد و مادر هم در جواب میگوید اتفاقاً دخترشان دائماً بنا به میل پدر رفتار میکرده است. حق با هر کدام از آنها که باشد فرقی نمیکند، واقعیت این است که هیچ کدام نتوانستهاند - یا نخواستهاند- که فرهنگ رسمی را به فرزندشان بقبولانند. این را میتوان نشانهای از گسترش و چیرگی فرهنگ غیررسمی بر فرهنگ رسمی دانست.
آقای کلهر در توضیح مسئلهی دخترش از آزادی هم صحبت میکند و میخواهد از آب گل آلود ماهی بگیرد. او مدعی است که آزاد گذاشته است که فرزندش هر طور دلش میخواهد فکر کند و این نشانه آزادی در جمهوری اسلامی است! اتفاقاً فقط در یک مورد جمهوری اسلامی نمیتواند جلو آزادی را بگیرد چون اصلاً قابل جلوگیری نیست و آن هم آزادی اندیشه است. قابل تصور نیست که کسی بتواند جلو نوع فکر کردن دیگری را بگیرد، البته حکومت میتواند کاری بکند که مردم وانمود کنند طور دیگری فکر میکنند، اما مسیر اندیشیدن نه تحمیلی است و نه ارادی. هر کسی بنا به یافتههای خودش به باورهای خاصی میرسد. از آزادی در جمهوری اسلامی همان بخشی نصیب نرگس کلهر شده است که ذاتاً سلبشدنی و مهارشدنی نیست. فیلمهایش اجازهی نمایش ندارند و احساس میکند زندگیاش را از او گرفتهاند و به کشوری دیگر پناهنده شده است. پناهنده شدن و فرار شهروندانی که جرمی مرتکب نشدهاند، محک خوبی برای وجود آزادی است.
دروغ گفتن یکی از اتهامات اصلی دولت مهرورزی است و گویا اساساً یکی از اجزای تفکیک ناشدنی آن است. در حقیقت این دولت دروغ گفتن را حق خود میداند حتا زمانی که روشن است کسی آن را باور نمیکند. زمانی که کلهر مدعی میشود زنش را طلاق داده است بیگمان اطلاع داشته است که زنش هنوز زنده است و ادعاهای او را میشنود و قطعاً تکذیب خواهد کرد. اما این نوع دروغ گفتن در عین حالی که همه آن را خواهند فهمید و به زودی برملا میشود، در حقیقت نوعی قدرتنمایی بلامنازع دولت است. اسناد و مدارک ملاک تعیین حقیقت نیستند، حقیقت را کسی تعیین میکند که قدرت را در دست دارد. دولت جدید قدرتمندترین دولت در جمهوری اسلامی است، چون قدرت دروغ گفتن دارد حتا دروغی که هیچ کس باورش نمیکند.
۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه
آی آدمها
اوضاع اسفبار و وحشتناکی است، هر روز در لابهلای خبرها اعلام میشود که یک نفر دیگر هم به لیست محکومین به اعدام اضافه شده است. فارغ از این که چه کسی و چرا محکوم به اعدام میشود، مخالفت با اعدام باید به یکی از خواستهای جدی جامعهی ایرانی و بخش فعال آن جنبش سبز بدل شود. در مورد دلایل مخالفت با اعدام بحثهای زیادی شده است و از زوایای گوناگونی مخالفان اعدام به این موضوع پرداختهاند. قصدم پرداختن به این موضوع نیست اما بد نیست به بخشی از این استدلالها اشاره کنم. اول این که اجرای حکم اعدام برگشتناپذیر و به عبارت بهتر جبرانناپذیر است. هر چقدر هم که یک سیستم قضایی عادلانه باشد، باز هم درصدی احتمال وجود دارد که اشتباهی رخ داده باشد. یک زندانی حبس ابد را بعد از بیست سال هم میتوان آزاد کرد و تا حدودی جبران خسارت کرد، اما حکم اعدام را حتا اگر درست یک ساعت بعد از اعدام هم اسناد نقضکنندهی جدید رو شود، نمیتوان تغییر داد. از سوی دیگر عدهای معتقدند که وجود افراد تعلق اجتماعی هم دارد و به عبارت دیگر آدمها فقط به خودشان تعلق ندارند و به محیط و اجتماعاتشان نیز تعلق دارند. اعدام یک شخص فقط مجازات او نیست بلکه مجازات وابستگان وی نیز تلقی میشود، در حالی که آنها هیچ نقشی در جرائم فرد ندارند. وقتی کسی اعدام میشود احتمالاً چند نفر پدر یا مادرشان را از دست میدهند، شخصی هم احتمالاً همسر یا دوستش را ناگهان از دست میدهد. عدهای دیگر هم اساساً با هر گونه مجازات غیرانسانی مخالفند.
اعدام مخالفان حکومت البته موضوع مهمتری است. اگر حکومت «جمهوری» باشد قاعدتاً باید تلاشش حفظ حقوق اولیه مردم باشد. در این حالت توجیه اعدام برخی از شهروندان به دلیل مخالفت یا مقابله با حکومت جمهوری امر محالی است. در واقع جواز صدور حکم قضایی برای مخالفان سیاسی نقض جمهوریت نظام است. در مورد متهمان اخیر مسأله خیلی پیچیدهتر هم هست. اگر آدمربایی را بازداشت افراد، قطع ارتباط آنان با دنیای خارج و تلاش برای استفاده از آنان برای رسیدن به مقاصد گروه آدمربا تلقی بکنیم؛ در این صورت اتفاقاتی که پس از انتخابات اخیر رخ داد را بیشتر میتوان در ردهی آدمربایی تلقی کرد، تا برخورد قضایی با متخلفان. قبل از آن که آدمربایان پیروزمندانه به اظهارات گروگانها استناد کنند، باید پاسخ روشنی در مورد اتهام روشن آدمربایی بدهند. چه دلیلی وجود داشته است که عدهای از فعالان سیاسی و مطبوعاتی ناگهان بازداشت شدهاند و ارتباطشان با دنیای بیرون قطع شده است. در این مدت آنها کجا بودهاند و چه بلایی بر سرشان آمده است. چگونه میتوان باور کرد افرادی که وضعیتشان رو به وخامت گراییده است و حرفهایی عجیبی زدهاند که تا به حال کسی از آنان نشنیده بوده است، شکنجه نشدهاند؟ آیا قوانین ما آدمربایی را اگر از سوی حکومت باشد، مجاز میداند؟ در احکام صادره به جز اعترافات متهمانی که بیش از سه ماه در وضعیت نامعلوم به سر میبردند، به نظر میرسد مدرک دیگری وجود ندارد. آقای خامنهای اعترافات افراد علیه دیگران را غیرمسموع اعلام کرده است، دیگر علما البته هر گونه اعترافی را که در وضعیت نامعلوم گرفته شده باشد، غیرمسموع میدانند.
از سوی دیگر به نظر میرسد که دیدگاههای سیاسی متهمان نیز در این حکم نقش داشته است. این وضعیت دفاع از آنها را برای عدهای از سیاسیون محافظهکار دشوار کرده است. متأسفانه فضای سوءتفاهم و انگ زدن آنچنان رایج است که میان دفاع از حقوق افراد و پشتیبانی از عملکرد و مرام و اعتقادات آن فرد به راحتی نمیتوان تفاوت قائل شد. بدون هیچ بهانهای گاهی با توسل به دروغ به فعالان سیاسی انگ میزنند، چه برسد به این که در این مورد اظهار نظری هم بکنند. همه میدانیم به محض این که کسی از حق حیات اعضای انجمن پادشاهی سخن بگوید تریبونهای فاشیستی اتهامات همدستی و همکاری و توطئه را ردیف خواهند کرد. اما این وضعیت نباید توجیهی برای بیاعتنایی ما به سرنوشت این افراد بشود. اول آنکه آنها انسانند و باید از حقوق انسانها دفاع کرد و دوم این که اگر امروز مقاومتی صورت نگیرد فردا این وضعیت دامنگیر همه خواهد شد. جنبشی که هویتش را ضدخشونت تعریف کرده است نمیتواند بیاعتنا به این خشونت عریان باشد. گرچه هیچگونه تعلق خاطری نسبت به مرام و عقاید و حتا عملکرد این گروه نداریم، اما دفاع از حق حیات آنان و حق برخورداری از محاکمهی عادلانه وظیفهی همهی ماست. فرازو نشیبهای سیاسی در ایران نشان داده است که بارها و بارها جای حاکم و محکوم عوض شده است، پس لغو مجازات اعدام به سود همه است، هم حاکمان و هم محکومان. دست کم فضا اندکی امنتر خواهد شد، زیرا در آن صورت همه اطمینان خواهند داشت که هر اتفاقی هم که بیفتد از حق حیات برخوردار خواهند بود.
۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه
کلمات قصار دربارهی دموکراسی
کلمات قصار زیر را دکتر حسین بشیریه در ابتدای کتاب «گذار به مردمسالاری» آورده است. مجموعهی جالبی است که بسیار آموزنده است. مشخصات این کتاب به قرار زیر است:
گذار به مردمسالاری – گفتارهای نظری
حسین بشیریه / نشر نگاه معاصر / 267 ص / 1387/ 3800 تومان
***
مفهوم دموکراسی از این اندیشه برخاست که اگر آدمیان از یک جهت برابرند، پس باید از همهی جهات برابر باشند. – ارسطو
مردم در دموکراسیها از عهدهی دو کار برنمیآیند: یکی این که جنگی را آغاز کنند و دوم این که آن را به پایان ببرند. – دوتوکویل
اگر کل بشریت جز یک تن همگی همعقیده بودند، باز هم اقدام بشریت در سرکوب عقیدهی آن یک تن مشروعتر و موجهتر از اقدام آن یک تن در سرکوب عقیدهی کل بشریت نبود. – جان استوارت میل
در دموکراسی هر کس حق دارد نظر ناصواب هم داشته باشد. – کلود پیر
اگر همهی حکومتهای دیگر را که تا کنون پدیدار شدهاند. استثنا کنیم، دموکراسی بدترین نوع حکومت است. – وینستون چرچیل
بهترین سلاح دیکتاتوریها، پنهانکاری و بهترین سلاح دموکراسیها شفافیت است. – نیلز بور
دموکراسی به این معنی است که مردم آزادنه سخن بگویند و حکومت نیز صبورانه گوش دهد. – السدر فاروگیا
هر چیز که سیاستمداران را فروتن و متواضع سازد، به حال دموکراسی سودمند است. – مایکل کنیزلی
نقد و دگراندیشی پادزهر توهمات بزرگ است. – الن بارت
اطلاعات، پول رایج در بازار دموکراسی است. – توماس جفرسون
هیچ انسانی آنقدر از نظر اخلاقی شایسته نیست که بدون رضایت دیگران بر ایشان حکومت کند. – آبراهام لینکلن
همهی نارساییهای دموکراسی را میتوان با دموکراسی بیشتر درمان کرد. – آلفرد اسمیت
دموکراسی دو حسن دارد: یکی آن که تنوع را میپذیرد و دوم آن که انتقاد و دگراندیشی را مجاز میدارد. – ادوارد فورستر
دموکراسی حکومت کسانی است که تربیت نشدهاند، اما حکومت اشراف حکومت کسانی است که بد تربیت شدهاند. – گیلبرت چسترتن
محافظهکاری یعنی اعضای حق رأی به نیاکان مردهی خودمان، محافظهکاری دموکراسی مردگان است. – گیلبرت چسترتن
نقد و دگراندیشی در دموکراسیها مانند دارو است که فایدهاش نه در طعم و مزه بلکه در اثرگذاری آن است. – ویلیام فولبرایت
در دموکراسیها هر کس میتوان هر چه میخواهد آرزو کند، اما در نهایت تنها به چیزی دست مییابد که سزاوار آن است. – ادوارد ابی
آنجا که دو گرگ و یک بره دستهجمعی تصمیم بگیرند که شام چه بخورند، نشانی از دموکراسی نخواهد بود. – جیمز بویارد
دموکراسی قدرت انتخاب اکثریت عامی را جانشین قدرت انتصاب اقلیت تنگنظر میسازد. – جرج برنارد شاو
جواد لاریجانی و دنیای کودکانهاش
سخنان مجمد جواد لاریجانی را به راحتی نمیتوان فهمید. تا جایی که من یادم میآید عادت دارد ناگهان بپرد وسط میدان و حرفهای عجیب و غریب بزند. بعضی وقتها هم این قضیه دردسر بزرگی میشود. قصیه دیدارش با نیک براون که معروف شده است و خود ایشان هم خیلی از این معروف شدن بدش نیامده است، چون بعد از مدتی با افتخار کتاب مذاکراتش را منتشر کرد. اما همانطور که گفتم درک سخنان وی خیلی راحت نیست. به گمانم برای این که بتوانیم نقبی بر گفتار ایشان بزنیم، بهترین راه این است که این سخنان را نه در فضای سیاسی، که قاعدتاً باید گفتار سنجیده و معقول باشد، بلکه در فضایی کودکانه بازخوانی کنیم. باید سیاست را فراموش کنیم. این کار خیلی هم سخت نیست اگر کمی به چهرهی خندان ایشان نگاه کنید ناخودآگاه به این دنیا وارد میشوید.
در سنین کودکی، در دورهی خاصی از رشد، اخلاق کودکان کمی تندخو میشود. در این سنین آنها لجوج و بداخلاق میشوند و هیچ اشتباهی را نمیپذیرند و چون خیلی هم قدرت استدلال ندارند برای کارهایشان توجیهاتی میآورند که برای بزرگسالان خیلی خندهآور و مضحک است. این حرفهای من خیلی علمی نیست، بر مبنای چند مشاهدهی شخصی میگویم. یکی از بستگان نزدیک من در همین چند سال پیش چنین شرایطی داشت. کودک بود و هیچ اشتباهی را قبول نمیکرد، اگر لباسهایش را گم میکرد تقصیر دیگران بود، اگر مشقش را ننوشته بود، اگر با کسی دعوایش شده بود و خلاصه هر اشتباهی که میکرد. بامزهترین مورد این بود که یک روز وقتی که از خواب پا شد دید، شلوارش را خیس کرده است. با حالتی خیلی جدی و عصبانی گفت کی دیشب آمده است شلوارم را خیس کرده است! اظهارات جواد لاریجانی را به نظرم از دیدگاههایی نظیر این لجاجت کودکانه میتوان درک کرد. این همه جنایت سازمانیافته رخ داده است، عالم و آدم هم صدایشان درآمده است، حتا آقای خامنهای هم اذعان کرده است که جنایتهایی رخ داده است. جواد لاریجانی در عوض این که به اصل موضوع بپردازد، مخالفانش را متهم میکند. درست است که گفتهاند حمله بهتر از دفاع است، اما نه در هر موقعیتی. در اینجا فقط مایه خنده است.
از جنبهای دیگر هم صحبت لاریجانی باز به فضای کودکانه شباهت دارد. او از «نظام» طوری استفاده میکند که بزرگسالان از واژهی «لولو» در مقابل کودکان استفاده میکنند. اصلاً معلوم نیست، این نظامی که از آن سخن میگوید، چیست. هیچ تعریف روشنی ندارد. عدهی زیادی از فعالان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که امید زیادی داشتند با آمدن موسوی، یا به عبارت بهتر رفتن احمدینژاد، مشکلاتشان حل بشود، از نتیجهی اعلامشدهی انتخابات شوکه شدهاند و آن را نپذیرفتهاند و به انحای مختلف و البته مدنی اعتراضشان را نشان دادهاند. اسناد و مدارکی هم برای اثبات ادعایشان جمع کردهاند. اما آقای خامنهای گفته است تقلبی رخ نداده است و از راههای قانونی اعتراض کنید. آنها هم ماندهاند وقتی که آقای خامنهای نتیجه را تأیید کرده است دیگر به چه کسی باید اعتراض کنند و اصلاً برای چی اعتراض کنند. با این حال، هر دو طرف در تلاشند که مشکل اختلاف نظر موجود را به نحوی حل کنند. کسانی که قدرت دارند سعی کردهاند با سرکوبِ معترضان قضیه را فیصله بدهند، از آن طرف معترضان هم، همچنان بر نظرشان پافشاری دارند و انگار کشتار و شکنجه و تجاوز هم تأثیری ندارد. در این وضعیت گفتن این که معترضان در مقابل «نظام» ایستادهاند، به جز این که انتظار داشته باشیم معترضان از لولوی «نظام» بترسند، چه معنای دیگری میتواند داشته باشد؟ در حقیقت لاریجانی به معترضان گوشزد میکند که شما در مقابل «نظام» ایستادهاید و حتماً منظورش این است که بعداً این «نظام» هر بلایی سرتان بیاورد حقتان است. در حقیقت «نظام» همان «لولو»یی است که اگر بچهها شب زود نخوابند سروکلهاش پیدا میشود و قورتشان میدهد. بنابراین از جلو نظام بروید کنار.
اگر بخواهیم «نظام» را ریشهیابی کنیم، قاعدتاً ریشهاش به «نظم» برمیگردد. از این حیث هیچ ربطی به سرزمین زرخیز ایران ندارد. کافی است یک روز اخبار ایران را دنبال کنید. هیچ فرقی هم نمیکند که به چه حوزهای علاقهمند باشید، سیاست، اقتصاد، ورزش یا هر چیز دیگری. چیزی که پیدا نمیشود نظم است. بنابراین ریشهیابی اصلاً کار بیخودی است. اگر منظور از نظام ساختار سیاسی است، پس چطور است که شخصیتی که خودش در رأس دو نهاد ظاهراً پرقدرت و تأثیرگذار قرار دارد و نتیجهی انتخابات را نپذیرفته است در مقابل آن قرار میگیرد. ممکن است منظور از «نظام» در گفتار آقای لاریجانی شخص خامنهای باشد. از آنجا که آقای لاریجانی به ایشان ارادت دارد، نمیتواند این نقشی را که در بالا توصیف کردم به ایشان بدهد، چون رودبایسی دارد از واژهی «نظام» استفاده میکند. از این بحثها بهتر است بگذریم و همان تعریف آقای موسوی از نظام را بپذیریم که گفته بود «نظام» یعنی مردم. البته ترجیح من این است که اصولاً از این واژه استفاده نشود، چون هم باعث سوء تفاهم میشود و هم تا حدودی ترسناک است.
سرانجام این که معترضان همچنان در مسیرهای مدنی به دنبال حل مشکل هستند، با وجود دشواریها و سختیهای فراوان به طرز عجیبی روز به روز هم امیدوارتر میشوند. حضور کوبندهشان در روز قدس، به ویژه پس از انتشار اخبار تکاندهندهی فجایع رخ داده در سه ماه پیش از آن، نشان داد که در اعتراضشان قاطع و جدی هستند. بنابراین از آقای لاریجانی باید خواست که در مقابل این جنبش نه با لجاجت کودکانه سخن بگوید و حرفهای عجیب و غریب بزند و نه مخالفانش را کودک فرض کند.
۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه
گفتی، ولی حالا چرا؟
آقای خامنهای در نماز جمعهی عید فطر جملهی مهمی را بیان کرد: «سخنان متهمان درباره اشخاص ديگر، حجيت شرعي ندارد و مسموع نيست» حرف حساب است، اما شگفتی من از این است که چرا این سخن این قدر دیر گفته شده است، یعنی حدود دو ماه بعد از شروع دادگاههایی که کارکردش اعتراف گرفتن در مورد دیگران است و گویا هدف اصلی از پخش تلویزیونی آن این است که مخالفان داخلی و خارجی محکوم شوند. گویا ایشان اطلاع چندانی از این دادگاهها نداشته است!
از سوی دیگر مسئولان دانشگاه سیستان و بلوچستان، به ویژه نمایندهی رهبری، در ترم گذشته سناریویی را برای سرکوب دانشجویان فعال دانشگاه طراحی کردند که پایه و اساسش اعترافات سراسر کذب یک دانشجو علیه دیگران بود. آقای پورذهب که نمایندگی رهبری در این دانشگاه را بر عهده دارد و از زمان تصدی وی سرکوب دانشجویان به طرز بیسابقهای شدت گرفته است، بی آن که لازم ببیند در مورد پرونده نشریه فریاد یک دقیقه با من و دیگر متهمان صحبت کند، تنها بر پایه اعترافات دروغ حامد سالاری قضاوت کرد و حتا شنیده شده است که در برخی محافل گفته است در مورد پرونده نشریه فریاد به یقین رسیده است. چگونه ممکن است کسی بدون دیدن متهمان و شنیدن حرفهایشان به یقین برسد؟ اتفاقات عجیب زیادی پس از ورود ایشان به دانشگاه سیستان و بلوچستان رخ داد که سناریوی فریاد مشتی نمونهی خروار است.
موضوعی که من هیچ وقت از آن سر درنیاوردم این بود که ایشان دو سیاست کاملاً متضاد با هم را در دانشگاه پیش میبُرد که هیچ سنخیتی با هم نداشتند یا دست کم من هماهنگی میان آنها نمیدیدم. از یک طرف آقای پورذهب سناریوها و پروندههای متعددی را برای سرکوب فعالان دانشجویی و نشریات و تشکلهای دانشجویی مدیریت میکرد (مثل پخش شایعات دروغ و تهیه طومارها و شکایتهای جعلی و بیاساس) که نتیجهاش هم این شد که بعد از یک ترم اکثر فعالان دانشجویی با احکام انضباطی روبرو شدند، نشریات دانشجویی مستقل و منتقد حذف شدند، درِ تشکلهای دانشجویی منتقد هم تخته شد. از سوی دیگر در نشریات و شبنامههایی که با حمایت ایشان منتشر میشد، در کنار توهین و تهمت به فعالان دانشجویی، برای سازمان مجاهدین خلق تبلیغ مستقیم صورت میگرفت. در شبنامهی چندصفحهای که با هزینهی بسیار تهیه و در شب عید قربان به همراه شیرینی و سیدی و شکلات توزیع شد، مطالب سایت مجاهدین خلق با ذکر نشانی اینترنتی در صفحهی اول منتشر شد به طوری که بسیاری از دانشجویانی که آشنایی با این سازمان تروریستی نداشتند با آدرس این سایت از طریق شبنامه آشنا شدند. (البته از این حیث شبنامه بود که نام نویسندگان و تهیهکنندگان در آن درج نشده بود اما در عمل با حمایتها و پشتیبانیهایی که از آن صورت گرفت و با توجه به هزینههای زیاد آن، مشخص شد که با هماهنگی کامل مسئولان دانشگاه تهیه و منتشر شده است. بعدا چند تشکل اسلامی در بیانیهای بدون اشاره به تبلیغات سازمان مجاهدین خلق از محتوای آن شبنامه حمایت کردند و آرم بسیج دانشجویی در فیلم داخل سیدی دیده میشد.) زمانی که در کمیتهی ناظر به انتشار این شبنامه اعتراض کردیم ایشان مخالف سرسخت بررسی کردن این موضوع بود و متأسفانه دیگر اعضای کمیته (به غیر از اعضای دانشجویی) کاملاً تحت نفوذ ایشان بودند. در نشریه خیمه هم که با حمایت ایشان منتشر میشود، سال گذشته در مطلبی عجیب به تحسین نبوغ و استعدادهای مسعود رجوی پرداخته شد و عکس زیبایی از وی در حالی که ذوالفقار علی را در دست داشت، با کیفیتی مناسبِ قاب گرفتن منتشر شد! بسیاری از دانشجویانی که اسم وی را نشنیده بودند با خواندن نشریهای که از سوی دفتر نمایندگی رهبری منتشر میشد با زندگینامه و چهرهی خوشتیپی از وی آشنا شدند. هنوز هم من از این رفتارهای دوگانهی مسئولان دانشگاه و به ویژه آقای پورذهب سردرنیاوردهام، امیدوارم یک نفر پیدا شود و توضیحی بدهد.
بد نیست که این جملهی آقای خامنهای به صورت بخشنامهای به تمام نمایندگیهای ایشان در دانشگاهها فرستاده شود تا برای سرکوب دانشجویان فعال دانشگاه از روشهای دیگری استفاده کنند و به اعترافات یک دانشجو بسنده نکنند.
۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه
سلسلهمراتب دینی
من معمولاً بحثهای مذهبی و کلامی نمیکنم. بحث در این زمینهها نیاز به دانش و اطلاعاتی دارد که من هیچ علاقهای به فراگرفتنش ندارم. اما بالاخره خواسته یا ناخواسته از دور چیزهایی شنیدم و عجیب و غریب بودن بعضی گفتارها را میتوانم تشخیص بدهم. جملهای که برایم عجیب بود دعای پایانی خطیب جمعه بود: «پروردگارا! ما را از رهروان راستین حضرت علی قرار بده!» اگر فرض کنیم در اسلام سلسه مراتبی وجود دارد، جایگاه خدا کجاست، جایگاه علی کجاست؟
۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه
توهین جنایت نیست
در حمایت از شیخ شجاع بیانیهها و سخنرانیهای زیادی منتشر شد که واقعاً هم بهجا بود، بیانیهی مهندسی موسوی که در آن نظام را مردم تعریف کرده واقعاً خواندنی و جالب بود. در این میان نویسندگان بیانیهی مجمع روحانیون مبارز در حمایت از عضو سابق خود به نظر میرسد که کمی راه افراط پیمودهاند. درست است که توهین کردن و تهمت زدن کار درستی نیست و شایستهی تقبیح است اما توهین کردن را «جنایت» تلقی کردن چندان شایسته به نظر نمیرسد، خصوصاً زمانی که برای کشتار و شکنجه و تجاوز جنسی واژهی «جنایت» را به کار میبریم، پراندن چند تا توهین و تهمت دیگر اصلاً در قد وقوارهی «جنایت» نیست و چیز مهمی اصلاً به حساب نمیآید. وقتی شما تمام آبرو و حیثیت سی سالهی کسی را میبرید دست کم باید تحمل چند تا فحش را داشته باشید. وانگهی «توهین» همان پاشنهی آشیل اصلاحطلبان است. در هشت سالی که اصلاحطلبان بر سر کار بودند دائما در معرض این اتهام بودند که به یک چیزی دارند توهین میکنند، یا به یک شخصیت مهم یا به مقدسات. هم روزنامهها به این بهانه توقیف میشدند و هم روشنفکران روانهی زندان میشدند. حتا یک بار هم ادعا شد که به حضرت آدم توهین شده است! بخشی از آزادی بیان در حقیقت آزادی توهین کردن و حتا ریشخند کردن دیگران است. البته این بدین معنا نیست که توهین کردن کار خوبی است. کار مذمومی است اما جنایت محسوب نمیشود. تحمل توهین دیگران البته کار سادهای نیست، اما اگر قرار است به آزادی بیان بها بدهیم باید توهین کردن به خودمان و به عقایدمان را تحمل کنیم.
خبر عجیب دیگری هم اخیراً منتشر شده است که هنوز معلوم نیست قطعی باشد یا نه، در واقع معلوم نیست عملی بشود یا نه و آن هم خبر «توقیف روزنامهی کیهان» است. تنها روزنامهای که به گفتهی یکی از خبرنگاران از آزادی بیان کامل برخوردار است و هرچه به هر کسی که میخواهد میگوید. از دیدگاه آزادیخواهانه مدافعان آزادی مطبوعات قاعدتاً باید به توقیف این روزنامه هم اعتراض کنند. اما مسألهای که در این زمینه تردیدهای جدی ایجاد میکند، این است که کیهان آیا واقعاً روزنامه است؟ شاید طبق تعاریف رسمی روزنامه محسوب شود، اما در عمل یک لشگر زرهی است که هیچ حد و مرزی در جنگ با مخالفانش قائل نیست. از سوی دیگر کیهان روزنامهای است که از بودجهی عمومی کشور تزریق میکند، اگر روزنامهی خصوصی بود میشد و باید ادبیاتش را تحمل میکردیم. در فضایی که نیروها و احزاب مستقل که از منابع عمومی هم استفاده نمیکنند، حق داشتن روزنامه را ندارند، بودن یا نبودن یک چنین روزنامهای گمان نمیکنم خدشهای بر آزادی بیان وارد کند. اتفاقاً ممکن است نبودن این روزنامه فضا را بازتر هم بکند!
۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه
کودتای مخملی بد است یا خوب؟
مدت زیادی است که در فضای سیاسی دائم صحبت از کوتای مخملی میشود. راستش من درست نمیدانم این «کوتای مخملی» چیست. از یک طرف رویم به دیوار یاد «مخمل آبی» میافتم، از طرف دیگر یاد کودتا و انقلاب و این حرفها. ما حیران ماندهایم که چیز خوبی است یا چیز بدی است. دادگاهها که تشکیل شد عمدهی اتهامات تدارک «انقلاب مخملی» بود و من دیگر تقریباً مطمئن شدم که خیلی چیز خطرناکی است در حدی که آدم هر چه قدر میتواند باید از آن فاصله بگیرد. اما مصاحبهی جدید آقای محمدجواد لاریجانی ما را دوباره به شک انداخت، احساس کردم که اتفاقاً چقدر چیز خوبی است، چیزی شبیه رسالت انبیای الاهی است. اگر این صحبت از مهندس موسوی بود میگفتم دارد برای خودش تبلیغ میکند و خیلی اهمیت نداشت. اما آقای لاریجانی در مصاحبه با جام جم فرمودند:
«... جنبش سبز قصد دارد ریشههای دروغ، بدی و کژی و اینها را در ایران اصلاح کند. خود این مطالب یعنی کودتای مخملی...»
نکاتی در مورد تحولات اخیر
راه سبز امید
میرحسین موسوی سرانجام تصمیم گرفت که وعدهی تشکیل جبههی سیاسی خودش را عملی کند. البته هنوز جزئیات زیادی از آن منتشر نشده است فعلاً نام آن «راه سبز امید» است که به صورت رسا هم مخفف شده است. باید منتظر توضیحات بیشتر ایشان باشیم تا ببینیم این جبهه چیست و چه میخواهد بکند. پیشتر از این و در طول رقابتهای انتخاباتی مهندس موسوی چندان به حرکتهای جمعی به این شکل مبادرت نمیکرد و با همان شعار «هر شهروند یک ستاد» سعی داشت نیروهای اجتماعی را بسیج کند. به نظر میرسد اتفاقات پس از انتخابات انسجام نیروهای مخالف دولت را محکمتر و گستردهتر کرده است. از این رو اگر قرار باشد دولت دوام بیاورد، این جبهه احتمالاً قدرتمندترین اپوزیسیون آن دولت خواهد شد.
تجاوز جنسی بدتر است یا قتل؟
با افشاگری حجتالاسلام مهدی کروبی در مورد فجایع رخ داده در بازداشتگاه و اشارهی ایشان به اخبار مربوط به تجاوزهای جنسی، فضای سیاسی التهاب بیشتری پیدا کرده است. انعکاس این اخبار در خارج از کشور نیز گستردهتر بوده است. اگر چه در هیچ جایی بیان نشده است، اما از شدت گرفتن اعتراضات اخیر میتوان درک کرد که از نظر بسیاری از نخبگان گویا تجاوز جنسی مسألهای شرمآورتر از کشتار است. به هر حال بسیاری از آنان تا زمانی که صحبت از قتل بود اعتراضات چندانی نکردند و با مطرح شدن این موضوع است که عدهای حتا به مجلس خبرگان متوسل شدهاند. البته هر دو عمل رفتاری غیرانسانی و ناپذیرفتنی است و هیچ حکومتی به راحتی نمیتواند دامان خود را از این اتهامات پاک کند. بحث من صرفاً مقایسهی این دو نوع جنایت است.
از نظر حقوقی و تا حدودی فرهنگی اهمیت دارد که تجاوز جنسی را چیزی فراتر از قتل انسانها ندانیم. زمانی که تجاوز جنسی همتراز با قتل انگاشته شود قربانی تجاوز برای دفاع از خود ممکن است به قتل متجاوز هم مبادرت کند. (این بحث بدیهی است در شرایط تجاوز سازماندهی شده در بازداشتگاهی که هیچ کاری از دست قربانیان برنمیآید و صدایشان به جایی نمیرسد، مصداقی پیدا نمیکند. البته تجاوز جنسی معمولاً در شرایط خاص رخ میدهد.) از سوی دیگر شخص متجاوز زمانی که جرم خود را همتراز با قتل بداند برای پاک کردن مدارک جرم ممکن است دست به قتل هم بزند. (این موضوع در مورد مجازات اعدام قاچاقچیان هم صادق است، وقتی قاچاقچی میداند در صورت دستگیری اعدام خواهد شد حتا به قتل عام پلیس هم دست خواهد زد، بالاتر از سیاهی که رنگی نیست!) برخی از خانمهایی که در معرض تجاوز جنسی قرار گرفتهاند به قتل متجاوز مبادرت کردهاند و حالا در دادگاهها منتظر حکم نهایی هستند. اینها مدعی هستند که در مقابل تجاوز جنسی دست به دفاع زدهاند و در نتیجه جرمی مرتکب نشدهاند. برخی از حقوقدانان و فمینیستها هم از این متهمان حمایت میکنند. تا جایی که به جلوگیری از اعدام بینجامد این حمایتها بهجا و شایسته است، اما کمکم باید بپذیریم که در مقابل خطر تجاوز جنسی هم نباید دست به قتل زد. به هر حال قتل از تجاوز جنسی جنایت بزرگتری است.
احترام و توهین به مقدسات
اکبر گنجی در یادداشتی که چندی پیش نوشته بود به تجزیه و تحلیل موقعیت سیاسی نیروها در ایران پرداخته بود و توازن نیروها را بررسی کرده بود. یادداشت قابل توجهی بود به ویژه در بخشی از آن که اشاره کرده بود جنبش سبز باید به شعار مخالفت با اعدام هم مجهز شود. استدلال او این بود که عدهای از هواداران نظام چون میدانند در صورت سقوط نظام اعدام خواهند شد تا آخرین لحظه از نظام پشتیبانی خواهند کرد، اگر آنان مطمئن شوند که در صورت سقوط حکومت، قطعاً اعدام نمیشوند از حمایت از حکومت دست برخواهند داشت. چه این استدلال درست باشد و چه غلط، به طور کلی مخالفت با اعدام شعار مهم و خوبی است که بد نیست در کنار دیگر مطالبات اصلی جنبش سبز مورد توجه قرار بگیرد.
در بخش دیگری از مقالهاش اکبر گنجی اشارهای به همزیستی مؤمنان و غیرمؤمنان کرده است و نوشته است که برای جلوگیری از درگیری بهتر است غیرمؤمنان به عقاید مؤمنان احترام بگذارند و مؤمنان هم به عقاید غیرمؤمنان. در نتیجه هیچ کدام به عقاید دیگری توهین نکنند. موازنهی مطرح شده از سوی گنجی نوعی موازنهی منفی است که تجربه ثابت کرده است که متأسفانه کارآمد نخواهد بود. زیرا در طرف مؤمنان کفهی مقدسات سنگینی میکند و آنان حاضر نیستند به راحتی آزادی بیان دیگران را در اظهار نظر در مورد مقدسات بپذیرند. غیرمؤمنان معمولاً مقدساتی ندارند و به طریق اولی برایشان مهم نیست که به عقایدشان توهین بشود یا نشود. اگر بنا باشد هیچ کس به باورهای دیگری توهین نکند، در این قضیه همیشه داد مؤمنان بلند میشود چون با شنیدن اظهارات غیرمؤمنانهی دیگران همیشه احساس میکنند که به عقایدشان توهین شده است. از سوی دیگر اساساً به روشنی معلوم نیست چه چیزی توهین است و چه چیزی توهین نیست. توهین به مقدسات تعریف روشنی ندارد. مثلاً اگر یک غیرمؤمن بگوید خدا وجود ندارد، آیا به خدا و عقیدهی دیگرانی که میگویند خدا وجود دارد توهین کرده است؟ اگر این حرف توهین تلقی شود در آن صورت او مجبور خواهد بود حرفهایی را بزند که مؤمنان قبول دارند. بنابراین موازنهی منفی را باید با موازنهی مثبت عوض کنیم و به جای آن که همه را از توهین به باورهای دیگران منع کنیم، به همه آزادی بیان بدهیم که هر چه میخواهند در مورد باورهای دیگران بگویند و هم مؤمنان و هم غیرمؤمنان بپذیرند که دیگران حق دارند در مورد عقایدشان هر طور که مایلند صحبت کنند. مهم این است که در مقابل آزادی بیانِ دیگران، کسی متوسل به خشونت و تعرض به دیگران نشود.
۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سهشنبه
اقرار کن ما هستیم
حسین شریعتمداری در یادداشت روز دوشنبه خود یعنی فردای روزی که اعترافات آقایان ابطحی و عطریانفر از تلویزیون پخش شد نکته مهمی را مطرح کرده بود که با تأمل در آن میتوانیم مواضع و موقعیت خود و آنها را شفافتر درک کنیم. سوال شریعتمداری این بود «اکنون فرض می کنیم که متهمان تحت فشار وادار به اعتراف شده اند - فرض محال که محال نیست- خب! حالا باید از سران فتنه پرسید، وقتی «ژنرال»های شما تحمل چند روز زندانی کشیدن را ندارند و بلافاصله بعد از جدا شدن از زندگی مرفه خویش، به هر چه که از آنها خواسته شود تن می دهند؟! اولاً؛ چرا بچههای مردم را فریب داده و آنان را با سوءاستفاده از اعتمادی که به شما کرده اند، با چماق و کوکتل مولوتوف به میدان می فرستید؟؟!
ثانیاً؛ چرا وقتی ژنرالهای شما با حرارت دیگران را به آشوب و بلوا دعوت میکردند، آنها را دروغگو! نمیدانستید و به عنوان قهرمان! از آنان یاد میکردید؟!»
بیایید کمی درباره این جملات تامل کنیم
بنیان استدلال شریعتمداری حاوی نکات مهمی است اول این که الگوی رهبری که در ذهن شریعتمداری است الگویی است که در آن رهبران میمیرند تا "قهرمان" شوند.
تاریخ بشر با چنین الگویی آشنایی دیرینه دارد. تاریخی که سیاستمدار برای مردن وارد سیاست میشود و برای قهرمان شدن میمیرد، آدمها مثل برگ خزان کشته میشوند ولی نامشان باقی میماند. در چنین الگویی است که زندانیان را وادار به اعتراف میکنند هرچند میدانند که فردای روز آزادی اعلام میکند تحت فشار اعتراف کرده است اما مهم این است که زندانی، قهرمان تودهها نشود.
بعد از کودتای 28 مرداد، ندامتنامههای سران حزب توده یکییکی در روزنامهها چاپ میشد و بدنه حزب توده سرخورده و درمانده از این که این چه رهبرانی هستند که زیر شکنجه تاب نمیآورند؟ و همین سوالهایی که امروز شریعتمداری از ما میپرسد از خود پرسیدند و از حزب بریدند. و در این فضا بود که خسرو روزبه که اعتراف نکرد قهرمان شد خسرو روزبهای که به راحتی آب خوردن آدم میکشت آدمهایی که میتوانستند "رفقای خودش" باشند.
در دنیای سنتی و با الگوهای ماقبل مدرن «مرگ» میتوانست رهبران را طاهر کند و مقدس سازد چنان که هرکدام مبدأ مذهب جدیدی شوند و دیگر سوال کردن از عملکرد آن رهبر فاقد معنا بود. بعد از مرگ آن "قهرمانها" ما با قدیسان طرف بودیم که پای استدلال در برابرشان چوبین میشد. دیگر برای تودهایها اگر میخواستی استدلال کنی که کشته شدن خسرو روزبه توسط رژیم شاه نمیتواند مانع از بررسی عملکرد او شود قابل فهم نبود چرا که خسرو روزبه قهرمان بود او در زندان کشته شده بود. و باز در این الگوست که "تودهای تواب" بیرحمترین بازجوها میشد چرا که میخواست حقارتش را با رفقایش تقسیم کند.
اما امروز الگوی ما فرق کرده است. افرادی که مخاطب این اعترافات هستند درسخواندهاند، دانشگاه رفتهاند، استدلال میکنند، برای آنها مردن زیر شکنجه ارزش نیست. آنها برای دفاع از «زنده بودن» و به رسمیت شناختن زیستشان در این مملکت است که اعتراض میکنند. گذشت آن زمانی که « در رد تئوری بقا» رساله مینوشتند الان همه حرف از "اثبات تئوری بقا" است جنبش فعلی جنبش چریکی نیست که "قهرمان" بخواهد. جنبش سبز، برای سبز ماندن احتیاج به حیات دارد. پس نه با اعترافات کسی سرخورده میشود و نه از کسی میخواهد که زیر شکنجه بمیرد و از بیم مرگ حرف بازجوهایش را تکرار نکند. به تیتر روزنامههای فردای اعترافات نگاه کنید، طنزهایی که در این باره نوشتند بخوانید، الله اکبرهایی که بلندتر از هر شب گذشته بود را بشنوید همه حکایت از آن دارد که جنس این جنبش با تمام الگوهای قبل فرق دارد کسی سرخورده نشده است. حرفهای آقای ابطحی برای کسی مهم نبود چشمان پر از بیمش مهم بود و این که آن "بازجوهای فهمیده و باشعور" چگونه در کمتر از یکماه 18 گیلو وزن او را کم کردهاند.
نکته دوم این است که حسین شریعتمداری جنبش سبز را به جنبش اصلاحات تقلیل داده است. او برای مقابله با این جنبش چارهای ندارد که با همان ابزارهای قدیمی به جنگ این پدیدهی جدید بیاید. اما این هم روش صحیحی برای مقابله با این جنبش نیست چرا که جنبش سبز به مراتب از قالبی که او برایش در نظر گرفته فراتر و گستردهتر است.
برای اثبات این مدعا کافی است از خود بپرسیم این مردم چرا در زمان تحصن نمایندههای اصلاحطلب مجلس ششم به خیابانها نیامدند؟ از باتوم خوردن و گاز اشکآور میترسیدند؟ که فهمیدیم نمیترسند از اینکه وحشیانه دستگیر شوند و مورد تجاوز قرار گیرند هراس داشتند که اکنون با علم به همه اینها به خیابانها میآیند و با چشمانی پر از شوق امید دستبند سبز بر دستشان میبندند پس آقای شریعتمداری یک اتفاقی افتاده است! شما در آن زمان با "ژنرالهای" بدون ارتش طرف بودید و امروز با "ارتش ژنرالها" . آنها را میتوانستید با نظارت استصوابی خانهنشین کنید اما این ارتش پشت بام خانهاش را صحنهی نبرد کرده است. این اتفاق مهم را نه به آقای ابطحی که به هیچ کس نمیتوان خلاصه کرد. بیانیههای میرحسین موسوی را ببینید او به راستی فهمیده است که دنبالهرو این جنبش است نه خالق و پیشوای آن.
سادهلوحی است اگر هویت این جنبش را به یک نفر یا 10 نفر یا 100 نفر پیوند بزنید و بخواهید آن 100 نفر را به ندامت وادار کنید. این کار جز وقتکشی برای خودتان ثمری ندارد.
آن نکتهای که هنوز طیف رادیکال راست نفهمیده، این است که این مردمی که تکتک آنها رهبر این جنبشاند با هویتهای مشخص و تعریفشده از جنس دیگری هستند. اینها را دیگر در کاسه تنگ "آحاد ملت" نمیتوان خلاصه کرد، آنها پر از فردیّتاند و هر کدام صاحب هویتی. و اکنون به عنوان یک شهروند مدرن قادر به استدلال، یک سوال ساده دارند «رأی ما کجاست؟» ما به هزار امید به کس دیگری رأی داده بودیم، حالا نمیتوانید عکسهای ما را پای صندوقها نشان دهید و بگویید تو به کس دیگری رأی داده بودی! این برای هیچکس پذیرفتنی نیست. این سوال را هم رسانههای غربی در ذهن ما ایجاد نکردهاند خالقانش همان کسانی هستند که رأی ما را نخوانده به اسم دیگری سند زدند، پاسخ این سوال هم نه زندان است نه باتوم، نه گاز اشکآور نه به اعتراف وادار کردن ابطحی. در پاسخ به این سوال باید استدلال کرد. چارهی دیگری ندارید.
۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه
امروز که سبز همۀ رنگهاست به فردایش بیندیشیم.
شاملو زمانی گفته بود ما ایرانیها مثل خفتگانی هستیم که فقط زمانی حرکت میکنیم که بخواهیم از این پهلو به آن پهلو بغلتیم .
نه شاملو که خیلیها تا دیروز فکر میکردند ما ایرانیها همچون پیکری پیر و فرتوت دراز به دراز در این تاریخ پرشتاب افتادهایم و اگر چیزی هم میبینم در خواب میبینیم. اما شاملو و آن کسانی که وضع امروز ما را رقم زدهاند یک چیز رابه حساب نیاورده بودند و آن خونی بود که در شریانهای این پیر فرتوت چند هزار ساله جریان دارد، قلبی که میتپید و خفتهای که هر لحظه امکان بیدار شدن داشت.
امروز ما درست در لحظه ای هستیم که این خفته برخاسته است، دامن پر گردش را تکانده و بلند قامتتر از همیشه تمام تئوریها و داستانها و سهلپنداریها را به سُخره گرفته است . گواه سخن من همین جنبشی است که زیر پوست که نه، در تمام اجزای این مُلک جریان دارد. جنبشی سبز که با تمام لحظات تاریخ ما متفاوت است، در قالب تنگ هیچ تئوری و نظریهای نمیگنجد و میخروشد و راهش را به جلو باز میکند. تنها آنها که گوش خود رامحکم گرفتهاند و سر در برف فرو کردهاند آن را نمیبینند. یا میبینند و باور نمیکنند.
این جنبش سبز با همۀ جنبشها و حرکتها و برخاستنهای ما در دیروزهای تاریخمان فرق دارد. کسی در این جنبش بی هویت نیست در عین اینکه همه هم یک هویت ندارند . عکس و علم و بیرق هیچ افسونگری بر افراشته نیست، که در این جنش همه حرف از واقعیت اینجا و اکنون است . در این جنبش هیچ کسی دیگری را به ته صف نمیراند چرا که همه با هم برابرند. به تفاوتهای یکدیگر احترام میگذاریم، احترامی نه از جنس تعارف و اغماض. احترامی همه از سر فهم . در این جنبش آنکس که با حجاب است در کنار کسی است که معترضِ حجاب اجباریست؛ آنکس که الله اکبر میگوید و آنکس که برای اعتراض الله اکبر میگوید؛ آنکس که دلبسته انقلاب است و آنکس که منتقد نظام . آنکس که رأیش را میخواهد در کنار آنکس که هیچ وقت رأی نداده و اکنون آمده تا با پاهایش رأی بدهد. آنکس که به میرحسین رأی داده در کنار آنکس که به میرحسین هم رأی نداده. آنکس که دیندار است در کنار آنکس که دولت را جدا از دین میخواهد.
این تفاوتها در این جنبش رنگ نباخته، رها نشده در خانۀ کسی جا نمانده. این هویت ها باعث شرمساری هیچ کس نیست. مردم با حفظ این تفاوتها و با عِلم به آنها و برای بروز آنها به این جنبش پیوستهاند. سرچشمۀ این جنبش بر کسی پیدا نیست گویی از اعماق همان تاریخ کسالت بار قطره قطره جوشیده و به این رود خروشانی که ما در آنیم رسیده . سند این جنبش به نام کسی نیست این جنبش امامی ندارد به تعداد شر کت کنندگانش معنا دارد .
از هر کجای این جنبش عکسی بگیری سبز است لازم نیست در فردای پیروزی عکسی سانسور شود. اگر در انقلاب عکس امام ماند و عکس مصدق حذف شد اگر عکس شعائیان را کسی ندید و عکس شریعتی تحمل شد تا رفته رفته رنگ ببازد، این جنبش همه جایش یک رنگ است .
همه آنها را که تا دیروز منتقدشان بودی را میبینی و میدانی فردا و پس فردا هم منتقدشان خواهی بود اما دستش را به مهر میفشاری .
زن و مرد بودن دیگر دیوار بین آدمها نیست و تمام آنچه که سالها رشتند تا بگویند زن یک صف مرد یک صف در این جنش پنبه شد به باد رفت . تمام دیوارهایی که خشت بر روی خشت 30 سال بین آدمها کشیدند تا آنها در حصار فردیتشان محبوس شوند در آنی دود شد به هوا رفت. آن منفردها در کنار هم ایستادهاند ولی یک توده بی شکل نشدهاند. اکنون روشن شدهاست که در تمام این سالها درون هر حصاری، زیستی جریان داشته و هویتی شکل گرفته و جوانهای سر زده. که این جنبش اینقدر سبز است .
جنبش سبز منتظر و معطل هیچ تئوریسینی نیست که آن را مدرن بنامد یا سنتی یا پسامدرن. این جنبش شناسنامهای به نام خودش و برای خودش صادر کرده به نامی که شبیه نام هیچکس نیست. این جنبش مولود یک نفر و ده نفر و صد نفر نیست که اگر به زندان رفتند و اعتراف کردند که سبز نیستند و زردند به خزان بنشیند. مردم افسون نشدهاند که بتوان سِحر حرکتشان را باطل کرد. این مردم پُر از شور زندگی و پر از شعور زنده بودنند، راه میروند و دیگر نمیتوان آنها را متوقف کرد و میرحسین چه هوشی دارد که این را فهمیده است. این مردی که بیست سال نگفت آن وقت هم که گفت بریده بریده سخن گفت در دل جنبش که ایستاد دیگر یک کُنشگر تاریخی بود که سلیس و زیبا سخن میگفت و این، هم از اقبال اوست و هم از اقبال جنبش سبز که سخنگویش - نه امام و پیشوایش- تاریخ را خوب میفهمد و برای جازدن و وادادن و پا پس کشیدن نه استعدادی دارد و نه انگیزه ای. موسوی خود میداند که در دل این جنبش، میر حسین است و جدا از آن سیاستمداری که هیچ کس نامش را به یاد نخواهد آورد .
دیدن همۀ آن تصویری که ترسیم شد هم آسان است هم دشوار. آسان، اگر تفاوتها را ببینیم و دشوار اگر تنآسایی مجبورمانکند تفاوتها را از قلم بیاندازیم. آسان اگر سبز همۀ رنگ ها بماند و دشوار اگر کاهلی وادارمان کند مردم را یک کاسه کنیم. آسان، اگر بخواهیم جنبش سبز با شعار رستن ایران ادامه یابد و دشوار اگر سوداگرانی باشیم که نخواهیم این رود باغ همسایه را نیز سبز کند.
پس اینک که سبز همۀ رنگهاست، امروز که همزیستی تفاوتها زیبایی و قدرت این جنبش را آشکار کرده به فکر فردایش باشیم. به فکر باشیم و از خود و دیگر یارانِمان در این لحظۀ بیداری تاریخ بپرسیم که چه کنیم و چه باید کرد تا فردا سبز هیچیک از رنگهایش را نبازد و ماجرای غمانگیز خودی و غیرخودی یکبار برای همیشه از کشور ما رخت بربندد.
و تاریخ منتظر هیچ خفتهای نخواهد ماند. این را همیشه گفته است.
یک جمهوریخواه
۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه
خلق یک اصطلاح جدید
اخبار حوادث اخیر در ایران به طرز چشمگیری در سراسر جهان منتشر شده است. مسألهی جالب توجه از حیث زبانشناختی خلق یک اصطلاح جدید است که گویا دانشآموزی در یکی از دبیرستانها به کار برده است و این احتمال وجود دارد که استفاده از آن فراگیرتر شود. یک معلم مدرسه در نیویورک نقل کرده است که زمانی که یکی از دانشآموزان با مدیر سختگیر مدرسه بگو مگو کرده است و به نتیجه نرسیده است رو به همکلاسیهایش این اصطلاح را به کار برده است:
Let's go Iranian on him
منظور او از این اصطلاح این بوده است که دست به یک اعتراض سازماندهی شده علیه او بزنیم. در واقع این اصطلاح تحت تأثیر اعتراضات خیابانی در ایران ساخته شده است.
۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه
بازگشت دین؟
جان ورنر مولر
بوداپست- این تضاد نخنماشده است که امریکا مذهبی است و اروپا سکولار. در هر حال، اخیراً از بعضی جهات، این تضادِ کلیشهای عملاً برعکس شده است: دین در آخرین انتخابات ریاست جمهوری امریکا تقریباً نقشی بازی نکرده است، در حالی که در طیف گوناگونی از کشورهای اروپا، مناقشات عمدهای بر سر دین درگرفته است، گویی باز مسألهی ایمان مسألهی اصلی سیاست در اروپا شده است.
نیکولاس سارکوزی، رییس جمهور فرانسه را در نظر بگیرید. در موارد متعددی بیان کرده است که کشورش نیازمند به بازنگری در سنتِ جداییِ سختگیرانهی دولت و دین، یعنی «لائیسیته» است. به ویژه طبق نظر این «کاتولیک فرهنگی» که به اقرار خودش دو بار طلاق گرفته است، فرانسه باید «سکولاریسم مثبت» را گسترش بدهد. در مقابلِ لائیسیتهی منفی که طبق نظر سارکوزی «طرد و محکوم میکند»، لائیسیتهی مثبت دعوت به «گفتگو» میکند و بر منافع اجتماعی حاصل از دین صحّه میگذارد.
سارکوزی در نطق به شدت انتقادبرانگیزش در رُم در انتهای سال 2007، بر ریشههای مسیحی فرانسه که «بزرگترین دختر کلیساست» تأکید کرد، علاوه بر این در دیدارش از عربستان سعودی به ستایشِ اسلام پرداخت. او اکنون خواهان طرح اختصاص یارانه به سازمانهای مذهبی است – این پیشنهادِ سیاسی بسیاری از منتقدانِ سکولارش را آشفته کرده است.
گرایش جدید به مذهب – پس از دورهای طولانی که فرض بر این بود که سکولاریزاسیون دخالت دین در سیاست را کمتر و کمتر کرده است- پدیدهای مختص فرانسه نیست. حزب مردم اسپانیا در انتخابات مارس 2008 تلاش زیادی کرد تا کاتولیکها را در حمایت از خودش بسیج کند. کلیسا از حزب مردم در مقابل خوزه لوئیس رودریگز زاپاترو که حمایتش از ازدواج مردان همجنسگرا، تسهیل در قوانین طلاق و برچیدن دروس اجباریِ دینی از برنامهی درسیِ دولتی، بسیاری از محافظهکارانِ مذهبی را آشفته کرده بود، حمایت کرد. زاپاترو سرانجام احساس کرد لازم است به نمایندهی واتیکان بگوید که اسقفهای اسپانیا باید از دخالت در مبارزات انتخاباتی (که او در آن برنده شد) دست بردارند.
سیلویو برلوسکونی، نخستوزیر ایتالیا، عجولانه به بحرانی در قانون اساسی دامن زد زیرا تلاش داشت با فوریت قانونی را به تصویب برساند که مانع از جدا کردن بیماران در حال کوما از دستگاههای تنفس مصنوعی بود. برای بسیاری از ناظران این موضوع یادآورِ تلاش حزب جمهوریخواه امریکا برای نشان دادن «تعهدش به زندگی» در زمان ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش بود.
سرانجام، بریتانیاست که شاید به طور معمول آن را سکولارترین کشور غرب اروپا بدانند و از این رو کمترین احتمال بازگشت هر نوع دینی (خارج از جامعهی مسلمانان) در این کشور وجود دارد. حزب تازهنیروگرفتهی محافظهکار به رهبری دیوید کامرون به اظهارات متفکرانی ملقّب به «محافظهکاران سرخ» گوش میکند که اصرار دارند حزب باید به تاچریسم پشت کرده و پذیرای جامعهی مدنی، اجتماعات محلی، خانواده و به خصوص دین باشد که نیروی عمدهی تقویتکنندهی مسؤولیتپذیری در رفتارهای اجتماعی است.
خلاصهی کلام، در اینجا الگویی وجود دارد. اما مسأله این نیست که افراد در کشورهای مختلف اروپا دارند مذهبیتر میشوند، به ندرت دلیلی مؤید این موضوع پیدا میشود. اما به لحاظ جهانی، شاید دلایل خوبی باشد برای شروع گفتگو دربارهی آنچه جامعهشناسان آن را ظهور «جوامع پساسکولار» توصیف میکنند و اروپا را از آن استثنا میکنند. آنچه به درستی مناقشات عمومی جدید حول و حوش دین را توضیح میدهد چیز دیگری است، چیزی سیاسی است: دوراهی دشواری است که احزاب راستگرا و راست میانهی اروپا باید تکلیف خودشان را با آن روشن کنند.
بسیاری از این احزاب از اقتصاد بازار افراطی یا دست کم سهم قوی آزادسازی اقتصادی دفاع میکنند. درست پس از بحران مالی از این مواضع عقبنشینی کردند و تلاش کردند که موضعی نرمتر و وجههای خردمندانه پیدا کنند.
البته در جستجوی آنچه کامرون «نگاه، احساس و هویتِ» جدید نامیده است، این احزاب تفاوت چندانی با هم دارند: از یک طرف، تلاش کردهاند که خودشان را مدرنتر نشان دهند –برای مثال انتصاب شمار بیشتری از زنان و افرادی از اقلیتهای نژادی در پستهای دولتی. از طرف دیگر، خودشان را دشمنان قسمخوردهی نسبیگرایی اخلاقی مفروض چپ نشان دادهاند – تصویری که در آن بازگشت به دین آشکارا مفید است.
در حقیقت، برخی از روشنفکران نزدیک به راست مدتی طولانی است که از رویکرد باز نسبت به مهاجران مسلمان اروپا و نسلهای بعدیشان هواداری میکنند. زمانی که آنان بخواهند رأی بدهند، منطق حکم میکند که آنها در عوضِ حزب چپ سکولار که آن را مدافع ولنگاری اخلاقی میدانند، از حزب محافظهکار حمایت کنند، هر چند که ریشههای کاتولیک داشته باشد.
البته نمیتوان گفت که تمام این گرایشها به دین، اقدام انتخاباتی صرفاً سودجویانه است. به ویژه در مواجهه با بحران مالی، دین منبعی برای آن چیزی است که سارکوزی و آنگلا مرکل، صدراعضم آلمان، پروژهی «اخلاقی کردن سرمایهداری» مینامند.
ایدهی بیراهی نیست. سنت عمیق و مشخصی در اندیشهی اجتماعی کاتولیک وجود دارد. اما جدی گرفتن این سنتها در مقایسه با حتا دموکراتمسیحیهای منعطف، مستلزم دگرگونیهای بسیار بیشتری در سرمایهداری است که شامل توزیع گستردهتر مالکیتها و سازوکارهایی برای مداخلهی کارگران در مدیریت است. نظریههای «محافظهکاری سرخ» باید تا حدودی در این مسیر حرکت کند، اما باید دید که آیا میتوانند این نظریهها را به عمل دربیاورند یا نه.
فعلاً وسوسهی راستگرایان اروپایی برای یافتن «نگاه نو» از طریق گزینش گرایش به دین وجود دارد، و باید منتظر باشیم ببینیم که آیا میتواند راهبردِ انتخاباتیِ موفقی باشد یا نه. در هر حال، آنها باید به خاطر داشته باشند که آغاز کردن کالترکامپف (نبرد دین و دولت) بازی با آتش است: شاید تا مدتی بتوانیم از احساسات مذهبی استفادهی ابزاری بکنیم، اما چنین احساساتی را نمیتوان همواره از بالا کنترل کرد.
*- جان-وارنر مولر دانشیار سیاست در دانشگاه پرینستون است.
۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه
کمونیستها هم آدمند آقای کروبی!
مناظره های انتخاباتی امشب تمام می شود و انتخابات هم این هفته یا هفتهی بعد خاتمه پیدا خواهد کرد و این نمایش موقتی دموکراسی تمام خواهد شد و از کشوری که عملکرد تمام مسؤولان نظامش (به جز یک نفر) زیر سوآل میرود، دوباره همان ایران سابق میشود، همان ایران اسلامی. برای من دیدن همین مناظرهها اصل است و انتخاب یک نامزد اصلاحطلب و تغییر اوضاع حالا فرع قضیه شده است. گرچه نظرسنجیها نوید پیروزی اصلاحطلبان را میدهند اما هنوز برای من شکست رییسجمهور قابل تصور نیست، یعنی فکرش را هم نمیتوانم بکنم.
اگرچه من در مورد نفس رأی دادن و این که به چه کسی رأی بدهم تصمیمم را مدت زیادی است گرفتهام، اما برخی سخنان کروبی مرا مصممتر کرد که به میرحسین موسوی رأی بدهم. من دیدگاه زیدآبادی در مورد انتخابات را میپسندم که گفت باید این دو کاندیدا با هم رقابت جدی بکنند، البته او معتقد است انتخاب موسوی به ضرر جامعه است، اما من نظر مخالفی دارم.
گمان هم میکردم که دیشب واقعاً کروبی و موسوی به نقد یکدیگر بپردازند که با کمال شگفتی و بدبختانه این اتفاق نیفتاد. این اقدام اگرچه ظاهراً به ضرر رییسجمهور تمام میشود اما پیام مبهمی به مخاطبان میدهند. این دو نامزد قادر نیستند یا نمیخواهند تمایز خود را آشکار کنند. قاعدتاً این پرسش هم مطرح میشود که اگر تفاوت روشنی میان این دو نیست چرا هر دو اصرار دارند که بمانند.
تفاوت کروبی با موسوی در این است که کروبی آنچه خودش و حامیانش ادعا میکنند نیست، اما موسوی چندان ادعایی نمیکند! واقعیت دیگری که باعث این تصمیم من شده است این است که من نسبت به برخی حامیان کروبی حساسیت منفی دارم و چه بخواهم و چه نخواهم این قضیه در تصمیمم اثر میگذارد و قاعدتاً این را خیلی منطقی نمیتوانم توضیح بدهم. ورود سروش با آن ادبیات متکبرانه به کمپین کروبی قاعدتاً در تصمیم من تأثیر گذاشت گرچه من عبدالکریم سروش را روشنفکری نابغه میدانم که در مدرن شدن سیاستمدران مسلمان ایران نقش به سزایی ایفا کرده است، اما نگاهش به دیگران نگاه تحقیرآمیزی است. با کوتاه آمدن دولتآبادی مدتی بود که دیگر کمپین کروبی بحثهای سروش را کنار گذاشته بود. اما دیشب کروبی با ادبیات بسیار واپسگرایانهای دوباره به این مسأله اشاره کرد: «کمونیست را فرستادهاند به او بد بگوید.» خوشبختانه خیلیها متوجه منظورش نشدند. در این جمله منظور از کمونیست محمود دولت آبادی است که مثل بسیاری از روشنفکران ایران زمانی گرایش به چپ داشته است و امروز از آن عقاید برگشته است و به نویسندگی مشغول است. اگر خوشبینانه فکر کنیم و بپذیریم که کروبی عوامانه واژهی «کمونیست» را به جای «بیدین» به کار نبرده است، دست کم در مورد گرایش سیاسیاش اشتباه فاحشی کرده است. «او» هم منظور عبدالکریم سروش است. البته در این میانه، تقصیر مهدی کروبی هم نیست، تقصیر کسانی است که قرار است از وی دوماهه یک نامزد لیبرال بسازند، آنها لازم است بعد از نوشتن بیانیههای حقوق بشری به او بگویند که یک نفر حتا اگر کمونیست هم باشد حق دارد از حامیانش انتقاد کند و گذشتهاش را زیر سوآل ببرد. گاهی آموزش تئوریک به تنهایی جواب نمیدهد، باید کمی هم به مسائل عملی بپردازند.
مهمترین شعار کروبی داشتن حزب و تیم کارشناسی و برنامه است. از نظر صوری این شعارها درست است اما عملاً دست کم در دو مورد اول چنین نیست. افرادی که هستهای اصلی حامیان وی را تشکیل میدهند نقطه ضعف اصلیشان این است که کار گروهی نمیتوانند انجام بدهند و در حقیقت سابقهی خوبی در زمینهی فعالیت تیمی ندارند، چون اغلب آنها از تیم یا حزب دیگری جدا شده و به اصطلاح تکرویند. (کرباسچی و مهاجرانی و نجفی از حزب کارگزاران جداشده اند، عبدی از جبهه مشارکت، باقی از تیم روزنامه جامعه. سروش هم هیچگاه راضی نشد روشنفکران دینی تشکلی بسازند.) چندان دور از انتظار نیست که فیلمهای ساخته شدهی تبلیغاتی این تیم هم چنگی به دل نمیزند. جالب توجه این است که حزبی هم که کروبی یک شبه تصمیم گرفت بسازد، درست پس از انتخابات چهار سال پیش، چندان نقشی در این انتخابات ندارد و شخصیتهای اصلی کمپین کروبی را افرادی خارج از حزب اعتماد ملی تشکیل دادهاند.
با این اوصاف من اگر مجبور نشوم به مهدی کروبی رآی نمیدهم. در میان این چهار نامزد ترجیح من میرحسین موسوی است، هرچند از لحاظ برنامه و هدف به ویژه در زمینهی مسائل سیاسی و فرهنگی چندان تفاوتی با کروبی ندارد. اما حسنش این است که اجماع بخش قابل توجهی از اصلاحطلبان را پشت سر خود دارد. حمایت احزاب مهمی چون مشارکت و مجاهدین انقلاب به نظرم اهمیت زیادی دارد.
۱۳۸۸ خرداد ۱۲, سهشنبه
و اما حجاب اجباری
انتخابات خوبی اش این است که باب خیلی از بحث ها باز می شود, بدی اش هم این است که خیلی از این پرسش ها جوابی پیدا نمی کند. حجاب اجباری یکی از آن مواردی است که بعضی ها دوست دارند سر صحبتش را باز کنند, بعضی از فمینیست های محترمی که من واقعا به فعالیت های شان احترام می گذارم. اما به نظرم شیفتگی به برخی از کاندیداها باعث شده است که کمی در این مورد باز هم به نفع کروبی اغراق کنند.
اگر واقعاً یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری مساله برچیدن حجاب اجباری را مطرح می کرد فارغ از این که بازنده باشد یا برنده جا داشت که فمینیست ها از او حمایت کنند. به طور کلی این منطق را که نباید روی بازنده سرمایه گذاری کرد قبول دارم اما به نظرم این قاعده استثنائاتی دارد. وقتی دیدگاهی اقلیت دارد اما به شدت احساس نیاز می کنیم که این صدای خاص مطرح شود به نظرم باخت اهمیت چندانی ندارد و در چنین مواقعی باید به گرایش اقلیت رای داد. اگر بخواهم مثال بزنم فرض کنید یک کاندیدا سکولاریسم را در شعارهایش بگنجاند قاعدتا سکولارها چه او بازنده باشد و چه برنده منطقی است از او حمایت کنند. یا اگر نامزدی واقعاً فمینیست باشد یا در همین حد که مخالف حجاب اجباری باشد جا دارد فمنیستها از او حمایت کنند. با مین منطق من در دور پیش به معین رای دادم چون گمان می کردم تنها کاندیدایی است که با صراحت صحبت از دموکراسی و حقوق بشر می کند.
این مقدمه را گفتم تا بگویم اگر واقعاً کاندیدایی وجود می داشت که مساله رفع حجاب اجباری را مطرح می کرد من فارغ از دیگر دغدغه هایم از او حمایت می کردم.
نسرین افضلی سعی دارد با شعار رفع حجاب اجباری از کروبی حمایت کند, اما من هرچه می گردم در میان حرفها و برنامه هایش که دستاویزی برای این امر پیدا کنم بیشتر ناامید می شوم. اتفاقا اگر بخواهم نمادین به این قضیه نگاه کنم کمپین موسوی را فمینیست نر از کروبی می بینم. خانم کدیور که قرار است مطالبات زنان در کمپین کروبی نمایندگی کند در داخل کشور چادر بر سر می کند و در خارج از کشور روسری. بهتر است در مورد کوتاه آمدن ایشان در قضیه چندزنی حرفی نزنم. به طور کلی احساس من این است که خود کروبی حتا تمایلی ندارد که در این زمینه حرفی بزند چه برسد به این که بخواهد از آن دفاع کند. در کمپین موسوی خانم کولایی حضور دارد نمی دانم با حجاب اجباری مخالف است یا موافق, اما در مجلس چادر نپوشید. خانم رهنورد گرچه گرایش های فمنیستی روشنی ندارد اما گمان نمی کنم مذهبی تر از کدیور باشد. خانم فائزه هاشمی و سهیلا جلودارزاده هم به گمان من سوابق روشنی در زمینه فعالیت برای زنان دارند.
تمام آن چه نسرین به آن استناد می کند, اظهارات خانم کدیور است که می گوید حجاب اجباری یک قانون است و ضمانت اجرایی خودش را دارد. منطق گشت ارشاد هم دقیقا همین است. متاسفانه گرایشی هم در میان فمنیست ها وجود دارد که به آمار مربوط به زنان خیلی حساسند و شاید این حرف کروبی که چند زن را در کابینه می آورد برایشان مهم باشد اما من گمان می کنم که اگر قرار باشد تمام کابینه هم زن باشند, زنانی از جنس فاطمه کروبی هیچ گرهی از مشکلات زنان باز نمی شود.
در نهایت حرف من این نیست که فمینیست ها بهتر است به این یا آن کاندیدا رای بدهند, اما توقعاتی در سطح رفع حجاب اجباری را هیچ کدام برآورده نمی کنند, خودمان را گول نزنیم.
۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه
دوم خرداد
دوم خرداد
دوم خرداد دیگری هم گذشت و خبرها حاکی از آن است ظاهراً در تهران این روز شور و حال دیگری داشته است. خوشا به سعادت آنانی که در آنجا بودند و خاطراتشان را زنده کردند. دوم خرداد برای بسیاری از همنسلیهای من روز بزرگ و خاطرهانگیزی است، برای من هم.
دوم خرداد برای من یعنی وقتی رییس جمهور صحبت میکند، دلت بلرزد و اشک در چشمانت جمع شود. دوم خرداد یعنی هیچ یک از بخشهای خبری تلویزیون را از دست ندهی تا شاید حرف تازهای از جنس شور و امید بشنوی. دوم خرداد یعنی اگر قرار است مصاحبهی رییس جمهور با سیانان نیمه شب پخش میشود بیدار بمانی تا مبادا یک لحظهاش را از دست بدهی. دوم خرداد یعنی خریدن روزنامه واجبتر از نان شب، یعنی گاهی برای خریدن روزنامه در صف بایستی. دوم خرداد معنیاش این بود که تو هم حق داری، تو هم شهروندی و تو هم میتوانی حرف بزنی و اعتراض کنی. دوم خرداد یعنی خیل نشریات دانشجویی کپی شده و رنگ و رو پریده که میخواهند ادای روزنامههای حرفهای را دربیاورند. حرفهای نیستند، اما خط قرمزی هم ندارند. دوم خرداد یعنی دانشگاه پاتوق روشنفکران و سیاستمداران و بحث آزادی و دموکراسی و جامعه مدنی. ...
آن روزها رفتند و من سالهاست که نه شوق خریدن روزنامه دارم و نه تلویزیون نگاه میکنم.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه
انتخابات مهم است
هر کسی هم که این جمله را گفته باشد فرقی نمیکند، واقعیت این است که بعضی مواقع انتخابات مهم میشود هر چند بعضی وقتها هم اصلاً مهم نیست. وقتی انتخابی وجود دارد بر سر مسائل مهمی اختلاف وجود دارد، انتخابات مهم میشود. در این دوره خیلی از کسانی که نسبت به روند این چهار سال انتقاد دارند گمان میکنند که این انتخابات خیلی مهم است، چارهای هم جز این نیست. اگر راهی برای تغییر وضع موجود باشد همین انتخابات است. البته این احتمال هم وجود داشته باشد که کلاً هیچ راهی برای تغییر نباشد. از آنجا که ما وظیفه داریم خوشبین و امیدوار باشیم، پس این انتخابات مهم است. بنابراین باید در این انتخابات شرکت کنیم و من هم در انتخابات شرکت میکنم.
چهار نامزد از صافی شورای نگهبان رد شدهاند و قاعدتاً باید به یکی از اینها رأی بدهیم. البته اگر سیاستمدار خیلی باسابقهای مثل اعضای نهضت آبادی باشید میتوانید به دو نفر هم رأی بدهید. اصولاً نهضت آزادی آن قدر مهم است که همیشه دو تا نامزد دارد. در سال 75 هم خودشان دو نامزد معرفی کردند که هیچ کدام از صافی عبور نکردند و بعد قهر کردند و اصلاً به هیچ کس رأی ندادند. به هر حال این کاندیداها ویژگی اساسیشان این است که یا احمدینژادند یا این که با ایشان فرق دارند و البته تفاوتشان با احمدینژاد یا کم است یا زیاد. رضایی از آنهایی است که به نظرم خیلی با احمدینژاد فرق ندارد. میماند دو بزرگوار دیگری که اصطلاحاً به آنها اصلاحطلب میگویند. ما هم که از دوسوسور آموختهایم که خیلی به دنبال دلیل در نامگذاریها نباشیم، وقتی میبینیم دیگران میگویند اصلاحطلب، ما هم میگوییم اصلاحطلب.
یکی از این کاندیداها آقای موسوی است که اشکال اساسیاش این است که بیست سال حضور مهمی در فضای سیاسی نداشته است. در عوض آقای کروبی خیلی فعال بوده است. احزاب مهم و تأثیرگذار اصلاحطلب جانب آقای موسوی را گرفتهاند، در عوض افراد مشهور و تأثیرگذار هم جانب آقای کروبی را گرفتهاند. اگر بپذیریم که به هر حال دولت اصلاحطلبِ فرضی از میان حامیان نامزد پیروز تشکیل خواهد شد، عقلانیت سیاسی حکم میکند که از کسی حمایت کنیم که قابلیت بیشتری دارد و کارشناسان بیشتری را میتواند در دولت خودش به همکاری دعوت کند. بنابراین با این دیدگاه، به نظر میرسد که رأی دادن به موسوی قابل توجیهتر از کروبی است. به هر حال حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و کارگزاران سازندگی نیروهای باتجربه و کارشناس زیادی دارند که به خوبی میتوانند دولتی کارآمد را تشکیل بدهند. در میان افرادی که از آقای کروبی حمایت کردهاند انسانهای خوشفکر و باتجربه هستند، اما دولت بدون کسانی که تجربهی مسوولیت اجرایی دارند قابل تصور نیست.
البته مسألهی مهم تغییر روند موجود است، هر دو نامزد شعار تغییرات اساسی دادهاند، بنابراین تا حدودی هدف هر دو به هم نزدیک است اما میرحسین موسوی اگر واقعاً قصد داشته باشند از پتانسیل احزاب اصلاحطلب حامیاش استفاده کند، ظرفیت بالاتری را برای پیشبرد اهدافش دارد.