۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

توهین جنایت نیست

در حمایت از شیخ شجاع بیانیه‌ها و سخنرانی‌های زیادی منتشر شد که واقعاً هم به‌جا بود، بیانیه‌ی مهندسی موسوی که در آن نظام را مردم تعریف کرده واقعاً خواندنی و جالب بود. در این میان نویسندگان بیانیه‌ی مجمع روحانیون مبارز در حمایت از عضو سابق خود به نظر می‌رسد که کمی راه افراط پیموده‌اند. درست است که توهین کردن و تهمت زدن کار درستی نیست و شایسته‌ی تقبیح است اما توهین کردن را «جنایت» تلقی کردن چندان شایسته به نظر نمی‌رسد، خصوصاً زمانی که برای کشتار و شکنجه و تجاوز جنسی واژه‌ی «جنایت» را به کار می‌بریم، پراندن چند تا توهین و تهمت دیگر اصلاً در قد وقواره‌ی «جنایت» نیست و چیز مهمی اصلاً به حساب نمی‌آید. وقتی شما تمام آبرو و حیثیت سی ساله‌ی کسی را می‌برید دست کم باید تحمل چند تا فحش را داشته باشید. وانگهی «توهین» همان پاشنه‌ی آشیل اصلاح‌طلبان است. در هشت سالی که اصلاح‌طلبان بر سر کار بودند دائما در معرض این اتهام بودند که به یک چیزی دارند توهین می‌کنند، یا به یک شخصیت مهم یا به مقدسات. هم روزنامه‌ها به این بهانه توقیف می‌شدند و هم روشنفکران روانه‌ی زندان می‌شدند. حتا یک بار هم ادعا شد که به حضرت آدم توهین شده است! بخشی از آزادی بیان در حقیقت آزادی توهین کردن و حتا ریشخند کردن دیگران است. البته این بدین معنا نیست که توهین کردن کار خوبی است. کار مذمومی است اما جنایت محسوب نمی‌شود. تحمل توهین دیگران البته کار ساده‌ای نیست، اما اگر قرار است به آزادی بیان بها بدهیم باید توهین کردن به خودمان و به عقایدمان را تحمل کنیم.

خبر عجیب دیگری هم اخیراً منتشر شده است که هنوز معلوم نیست قطعی باشد یا نه، در واقع معلوم نیست عملی بشود یا نه و آن هم خبر «توقیف روزنامه‌ی کیهان» است. تنها روزنامه‌ای که به گفته‌ی یکی از خبرنگاران از آزادی بیان کامل برخوردار است و هرچه به هر کسی که می‌خواهد می‌گوید. از دیدگاه آزادی‌خواهانه مدافعان آزادی مطبوعات قاعدتاً باید به توقیف این روزنامه هم اعتراض کنند. اما مسأله‌ای که در این زمینه تردیدهای جدی ایجاد می‌کند، این است که کیهان آیا واقعاً روزنامه است؟ شاید طبق تعاریف رسمی روزنامه محسوب شود، اما در عمل یک لشگر زرهی است که هیچ حد و مرزی در جنگ با مخالفانش قائل نیست. از سوی دیگر کیهان روزنامه‌ای است که از بودجه‌ی عمومی کشور تزریق می‌کند، اگر روزنامه‌ی خصوصی بود می‌شد و باید ادبیاتش را تحمل می‌کردیم. در فضایی که نیروها و احزاب مستقل که از منابع عمومی هم استفاده نمی‌کنند، حق داشتن روزنامه را ندارند، بودن یا نبودن یک چنین روزنامه‌ای گمان نمی‌کنم خدشه‌ای بر آزادی بیان وارد کند. اتفاقاً ممکن است نبودن این روزنامه فضا را بازتر هم بکند!

۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

کودتای مخملی بد است یا خوب؟

مدت زیادی است که در فضای سیاسی دائم صحبت از کوتای مخملی می‌شود. راستش من درست نمی‌دانم این «کوتای مخملی» چیست. از یک طرف رویم به دیوار یاد «مخمل آبی» می‌افتم، از طرف دیگر یاد کودتا و انقلاب و این حرف‌ها. ما حیران مانده‌ایم که چیز خوبی است یا چیز بدی است. دادگاه‌ها که تشکیل شد عمده‌ی اتهامات تدارک «انقلاب مخملی» بود و من دیگر تقریباً مطمئن شدم که خیلی چیز خطرناکی است در حدی که آدم هر چه قدر می‌تواند باید از آن فاصله بگیرد. اما مصاحبه‌ی جدید آقای محمدجواد لاریجانی ما را دوباره به شک انداخت، احساس کردم که اتفاقاً چقدر چیز خوبی است، چیزی شبیه رسالت انبیای الاهی است. اگر این صحبت از مهندس موسوی بود می‌گفتم دارد برای خودش تبلیغ می‌کند و خیلی اهمیت نداشت. اما آقای لاریجانی در مصاحبه با جام جم فرمودند:

«... جنبش سبز قصد دارد ریشه‌های دروغ، بدی و کژی و این‌ها را در ایران اصلاح کند. خود این مطالب یعنی کودتای مخملی...»

نکاتی در مورد تحولات اخیر

راه سبز امید

میرحسین موسوی سرانجام تصمیم گرفت که وعده‌ی تشکیل جبهه‌ی سیاسی خودش را عملی کند. البته هنوز جزئیات زیادی از آن منتشر نشده است فعلاً نام آن «راه سبز امید» است که به صورت رسا هم مخفف شده است. باید منتظر توضیحات بیشتر ایشان باشیم تا ببینیم این جبهه چیست و چه می‌خواهد بکند. پیشتر از این و در طول رقابت‌های انتخاباتی مهندس موسوی چندان به حرکت‌های جمعی به این شکل مبادرت نمی‌کرد و با همان شعار «هر شهروند یک ستاد» سعی داشت نیروهای اجتماعی را بسیج کند. به نظر می‌رسد اتفاقات پس از انتخابات انسجام نیروهای مخالف دولت را محکم‌تر و گسترده‌تر کرده است. از این رو اگر قرار باشد دولت دوام بیاورد، این جبهه احتمالاً قدرتمندترین اپوزیسیون آن دولت خواهد شد.

تجاوز جنسی بدتر است یا قتل؟

با افشاگری حجت‌الاسلام مهدی کروبی در مورد فجایع رخ داده در بازداشت‌گاه و اشاره‌ی ایشان به اخبار مربوط به تجاوزهای جنسی، فضای سیاسی التهاب بیشتری پیدا کرده است. انعکاس این اخبار در خارج از کشور نیز گسترده‌تر بوده است. اگر چه در هیچ جایی بیان نشده است، اما از شدت گرفتن اعتراضات اخیر می‌توان درک کرد که از نظر بسیاری از نخبگان گویا تجاوز جنسی مسأله‌ای شرم‌آورتر از کشتار است. به هر حال بسیاری از آنان تا زمانی که صحبت از قتل بود اعتراضات چندانی نکردند و با مطرح شدن این موضوع است که عده‌ای حتا به مجلس خبرگان متوسل شده‌اند. البته هر دو عمل رفتاری غیرانسانی و ناپذیرفتنی است و هیچ حکومتی به راحتی نمی‌تواند دامان خود را از این اتهامات پاک کند. بحث من صرفاً مقایسه‌ی این دو نوع جنایت است.

از نظر حقوقی و تا حدودی فرهنگی اهمیت دارد که تجاوز جنسی را چیزی فراتر از قتل انسان‌ها ندانیم. زمانی که تجاوز جنسی هم‌تراز با قتل انگاشته شود قربانی تجاوز برای دفاع از خود ممکن است به قتل متجاوز هم مبادرت کند. (این بحث‌ بدیهی است در شرایط تجاوز سازمان‌دهی شده در بازداشت‌گاهی که هیچ کاری از دست قربانیان برنمی‌آید و صدای‌شان به جایی نمی‌رسد، مصداقی پیدا نمی‌کند. البته تجاوز جنسی معمولاً در شرایط خاص رخ می‌دهد.)  از سوی دیگر شخص متجاوز زمانی که جرم خود را هم‌تراز با قتل بداند برای پاک کردن مدارک جرم ممکن است دست به قتل هم بزند. (این موضوع در مورد مجازات اعدام قاچاق‌چیان هم صادق است، وقتی قاچاق‌چی می‌داند در صورت دستگیری اعدام خواهد شد حتا به قتل عام پلیس هم دست خواهد زد، بالاتر از سیاهی که رنگی نیست!) برخی از خانم‌هایی که در معرض تجاوز جنسی قرار گرفته‌اند به قتل متجاوز مبادرت کرده‌اند و حالا در دادگاه‌ها منتظر حکم نهایی هستند. این‌ها مدعی هستند که در مقابل تجاوز جنسی دست به دفاع زده‌اند و در نتیجه جرمی مرتکب نشده‌اند. برخی از حقوق‌دانان و فمینیست‌ها هم از این متهمان حمایت می‌کنند. تا جایی که به جلوگیری از اعدام بینجامد این حمایت‌ها به‌جا و شایسته است، اما کم‌کم باید بپذیریم که در مقابل خطر تجاوز جنسی هم نباید دست به قتل زد. به هر حال قتل از تجاوز جنسی جنایت بزرگ‌تری است.

احترام و توهین به مقدسات

اکبر گنجی در یادداشتی که چندی پیش نوشته بود به تجزیه و تحلیل موقعیت سیاسی نیروها در ایران پرداخته بود و توازن نیروها را بررسی کرده بود. یادداشت قابل توجهی بود به ویژه در بخشی از آن که اشاره کرده بود جنبش سبز باید به شعار مخالفت با اعدام هم مجهز شود. استدلال او این بود که عده‌ای از هواداران نظام چون می‌دانند در صورت سقوط نظام اعدام خواهند شد تا آخرین لحظه از نظام پشتیبانی خواهند کرد، اگر آنان مطمئن شوند که در صورت سقوط حکومت، قطعاً اعدام نمی‌شوند از حمایت از حکومت دست برخواهند داشت. چه این استدلال درست باشد و چه غلط، به طور کلی مخالفت با اعدام شعار مهم و خوبی است که بد نیست در کنار دیگر مطالبات اصلی جنبش سبز مورد توجه قرار بگیرد.

در بخش دیگری از مقاله‌اش اکبر گنجی اشاره‌ای به هم‌زیستی مؤمنان و غیرمؤمنان کرده است و نوشته است که برای جلوگیری از درگیری بهتر است غیرمؤمنان به عقاید مؤمنان احترام بگذارند و مؤمنان هم به عقاید غیرمؤمنان. در نتیجه هیچ کدام به عقاید دیگری توهین نکنند. موازنه‌ی مطرح شده از سوی گنجی نوعی موازنه‌ی منفی است که تجربه ثابت کرده است که متأسفانه کارآمد نخواهد بود. زیرا در طرف مؤمنان کفه‌ی مقدسات سنگینی می‌کند و آنان حاضر نیستند به راحتی آزادی بیان دیگران را در اظهار نظر در مورد مقدسات بپذیرند. غیرمؤمنان معمولاً مقدساتی ندارند و به طریق اولی برایشان مهم نیست که به عقایدشان توهین بشود یا نشود. اگر بنا باشد هیچ کس به باورهای دیگری توهین نکند، در این قضیه همیشه داد مؤمنان بلند می‌شود چون با شنیدن اظهارات غیرمؤمنانه‌ی دیگران همیشه احساس می‌کنند که به عقایدشان توهین شده است. از سوی دیگر اساساً به روشنی معلوم نیست چه چیزی توهین است و چه چیزی توهین نیست. توهین به مقدسات تعریف روشنی ندارد. مثلاً اگر یک غیرمؤمن بگوید خدا وجود ندارد، آیا به خدا و عقیده‌ی دیگرانی که می‌گویند خدا وجود دارد توهین کرده است؟ اگر این حرف توهین تلقی شود در آن صورت او مجبور خواهد بود حرف‌هایی را بزند که مؤمنان قبول دارند. بنابراین موازنه‌ی منفی را باید با موازنه‌ی مثبت عوض کنیم و به جای آن که همه را از توهین به باورهای دیگران منع کنیم، به همه آزادی بیان بدهیم که هر چه می‌خواهند در مورد باورهای دیگران بگویند و هم مؤمنان و هم غیرمؤمنان بپذیرند که دیگران حق دارند در مورد عقایدشان هر طور که مایلند صحبت کنند. مهم این است که در مقابل آزادی بیانِ دیگران، کسی متوسل به خشونت و تعرض به دیگران نشود.

۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

اقرار کن ما هستیم

ثمینا رستگاری

حسین شریعتمداری در یادداشت روز دوشنبه خود یعنی فردای روزی که اعترافات آقایان ابطحی و عطریانفر از تلویزیون پخش شد نکته مهمی را مطرح کرده بود که با تأمل در آن می‌توانیم مواضع و موقعیت خود و آن‌ها را شفاف‌تر درک کنیم. سوال شریعتمداری این بود «اکنون فرض می کنیم که متهمان تحت فشار وادار به اعتراف شده اند - فرض محال که محال نیست- خب! حالا باید از سران فتنه پرسید، وقتی «ژنرال»‌های شما تحمل چند روز زندانی کشیدن را ندارند و بلافاصله بعد از جدا شدن از زندگی مرفه خویش، به هر چه که از آنها خواسته شود تن می دهند؟! اولاً؛ چرا بچه‌های مردم را فریب داده و آنان را با سوءاستفاده از اعتمادی که به شما کرده اند، با چماق و کوکتل مولوتوف به میدان می فرستید؟؟!
ثانیاً؛ چرا وقتی ژنرال‌های شما با حرارت دیگران را به آشوب و بلوا دعوت می‌کردند، آنها را دروغگو! نمی‌دانستید و به عنوان قهرمان! از آنان یاد می‌کردید؟!»

بیایید کمی درباره این جملات تامل کنیم
بنیان استدلال شریعتمداری حاوی نکات مهمی است اول این که الگوی رهبری که در ذهن شریعتمداری است الگویی است که در آن رهبران می‌میرند تا "قهرمان" شوند.
تاریخ بشر با چنین الگویی آشنایی دیرینه دارد. تاریخی که سیاستمدار برای مردن وارد سیاست می‌شود و برای قهرمان شدن می‌میرد، آدم‌ها مثل برگ خزان کشته می‌شوند ولی نام‌شان باقی می‌ماند. در چنین الگویی است که زندانیان را وادار به اعتراف می‌کنند هرچند می‌دانند که فردای روز آزادی اعلام می‌کند تحت فشار اعتراف کرده است اما مهم این است که زندانی، قهرمان توده‌ها نشود.
بعد از کودتای 28 مرداد، ندامت‌نامه‌های سران حزب توده یکی‌یکی در روزنامه‌ها چاپ می‌شد و بدنه ‌حزب توده سرخورده و درمانده از این که این چه رهبرانی هستند که زیر شکنجه تاب نمی‌آورند؟ و همین سوال‌هایی که امروز شریعتمداری از ما می‌پرسد از خود پرسیدند و از حزب بریدند. و در این فضا بود که خسرو روزبه که اعتراف نکرد قهرمان شد خسرو روزبه‌ای که به راحتی آب خوردن آدم می‌کشت آدم‌هایی که می‌توانستند "رفقای خودش" باشند.
در دنیای سنتی و با الگوهای ماقبل مدرن «مرگ» می‌توانست رهبران را طاهر کند و مقدس سازد چنان که هرکدام مبدأ مذهب جدیدی شوند و دیگر سوال کردن از عملکرد آن رهبر فاقد معنا بود. بعد از مرگ آن "قهرمان‌ها" ما با قدیسان طرف بودیم که پای استدلال در برابرشان چوبین می‌شد. دیگر برای توده‌ای‌ها اگر می‌خواستی استدلال کنی که کشته شدن خسرو روزبه توسط رژیم شاه ‌نمی‌تواند مانع از بررسی عملکرد او شود قابل فهم نبود چرا که خسرو روزبه قهرمان بود او در زندان کشته شده بود. و باز در این الگوست که "توده‌ای تواب" بی‌رحمترین بازجوها می‌شد چرا که میخواست حقارتش را با رفقایش تقسیم کند.
اما امروز الگوی ما فرق کرده است. افرادی که مخاطب این اعترافات هستند درس‌خوانده‌اند، دانشگاه رفته‌اند، استدلال می‌کنند، برای آنها مردن زیر شکنجه ارزش نیست. آنها برای دفاع از «زنده بودن» و به رسمیت شناختن زیستشان در این مملکت است که اعتراض می‌کنند. گذشت آن زمانی که « در رد تئوری بقا» رساله می‌نوشتند الان همه حرف از "اثبات تئوری بقا" است جنبش فعلی جنبش چریکی نیست که "قهرمان" بخواهد. جنبش سبز، برای سبز ماندن احتیاج به حیات دارد. پس نه با اعترافات کسی سرخورده می‌شود و نه از کسی می‌خواهد که زیر شکنجه بمیرد و از بیم مرگ حرف بازجو‌هایش را تکرار نکند. به تیتر روزنامه‌های فردای اعترافات نگاه کنید، طنزهایی که در این باره نوشتند بخوانید، الله اکبرهایی که بلندتر از هر شب گذشته بود را بشنوید همه حکایت از آن دارد که جنس این جنبش با تمام الگوهای قبل فرق دارد کسی سرخورده نشده است. حرف‌های آقای ابطحی برای کسی مهم نبود چشمان پر از بیمش مهم بود و این که آن "بازجوهای فهمیده و باشعور" چگونه در کمتر از یک‌ماه 18 گیلو وزن او را کم کرده‌اند.
نکته دوم این است که حسین شریعتمداری جنبش سبز را به جنبش اصلاحات تقلیل داده است. او برای مقابله با این جنبش چاره‌ای ندارد که با همان ابزارهای قدیمی به جنگ این پدیده‌ی جدید بیاید. اما این هم روش صحیحی برای مقابله با این جنبش نیست چرا که جنبش سبز به مراتب از قالبی که او برایش در نظر گرفته فراتر و گسترده‌تر است.
برای اثبات این مدعا کافی است از خود بپرسیم این مردم چرا در زمان تحصن نماینده‌های اصلاح‌طلب مجلس ششم به خیابان‌ها نیامدند؟ از باتوم خوردن و گاز اشک‌آور می‌ترسیدند؟ که فهمیدیم نمی‌ترسند از اینکه وحشیانه دستگیر شوند و مورد تجاوز قرار گیرند هراس داشتند که اکنون با علم به همه این‌ها به خیابان‌ها می‌آیند و با چشمانی پر از شوق امید دستبند سبز بر دستشان می‌بندند پس آقای شریعتمداری یک اتفاقی افتاده است! شما در آن زمان با "ژنرال‌های" بدون ارتش طرف بودید و امروز با "ارتش ژنرالها" . آنها را می‌توانستید با نظارت استصوابی خانه‌نشین کنید اما این ارتش پشت بام خانه‌اش را صحنه‌ی نبرد کرده است. این اتفاق مهم را نه به آقای ابطحی که به هیچ کس نمی‌توان خلاصه‌ کرد. بیانیه‌های میرحسین موسوی را ببینید او به راستی فهمیده است که دنباله‌رو این جنبش است نه خالق و پیشوای آن.
ساده‌لوحی است اگر هویت این جنبش را به یک نفر یا 10 نفر یا 100 نفر پیوند بزنید و بخواهید آن 100 نفر را به ندامت وادار کنید. این کار جز وقت‌کشی برای خودتان ثمری ندارد.
آن نکته‌ای که هنوز طیف رادیکال راست نفهمیده، این است که این مردمی که تک‌تک آنها رهبر این جنبش‌اند با هویت‌های مشخص و تعریف‌شده از جنس دیگری هستند. این‌ها را دیگر در کاسه تنگ "آحاد ملت" نمی‌توان خلاصه کرد، آنها پر از فردیّت‌اند و هر کدام صاحب هویتی. و اکنون به عنوان یک شهروند مدرن قادر به استدلال، یک سوال ساده دارند «رأی ما کجاست؟» ما به هزار امید به کس دیگری رأی داده بودیم، حالا نمی‌توانید عکس‌های ما را پای صندوق‌ها نشان دهید و بگویید تو به کس دیگری رأی داده بودی! این برای هیچ‌کس پذیرفتنی نیست. این سوال را هم رسانه‌های غربی در ذهن ما ایجاد نکرده‌اند خالقانش همان کسانی هستند که رأی ما را نخوانده به اسم دیگری سند زدند، پاسخ این سوال هم نه زندان است نه باتوم، نه گاز اشک‌آور نه به اعتراف وادار کردن ابطحی. در پاسخ به این سوال باید استدلال کرد. چاره‌ی دیگری ندارید.