۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

اقرار کن ما هستیم

ثمینا رستگاری

حسین شریعتمداری در یادداشت روز دوشنبه خود یعنی فردای روزی که اعترافات آقایان ابطحی و عطریانفر از تلویزیون پخش شد نکته مهمی را مطرح کرده بود که با تأمل در آن می‌توانیم مواضع و موقعیت خود و آن‌ها را شفاف‌تر درک کنیم. سوال شریعتمداری این بود «اکنون فرض می کنیم که متهمان تحت فشار وادار به اعتراف شده اند - فرض محال که محال نیست- خب! حالا باید از سران فتنه پرسید، وقتی «ژنرال»‌های شما تحمل چند روز زندانی کشیدن را ندارند و بلافاصله بعد از جدا شدن از زندگی مرفه خویش، به هر چه که از آنها خواسته شود تن می دهند؟! اولاً؛ چرا بچه‌های مردم را فریب داده و آنان را با سوءاستفاده از اعتمادی که به شما کرده اند، با چماق و کوکتل مولوتوف به میدان می فرستید؟؟!
ثانیاً؛ چرا وقتی ژنرال‌های شما با حرارت دیگران را به آشوب و بلوا دعوت می‌کردند، آنها را دروغگو! نمی‌دانستید و به عنوان قهرمان! از آنان یاد می‌کردید؟!»

بیایید کمی درباره این جملات تامل کنیم
بنیان استدلال شریعتمداری حاوی نکات مهمی است اول این که الگوی رهبری که در ذهن شریعتمداری است الگویی است که در آن رهبران می‌میرند تا "قهرمان" شوند.
تاریخ بشر با چنین الگویی آشنایی دیرینه دارد. تاریخی که سیاستمدار برای مردن وارد سیاست می‌شود و برای قهرمان شدن می‌میرد، آدم‌ها مثل برگ خزان کشته می‌شوند ولی نام‌شان باقی می‌ماند. در چنین الگویی است که زندانیان را وادار به اعتراف می‌کنند هرچند می‌دانند که فردای روز آزادی اعلام می‌کند تحت فشار اعتراف کرده است اما مهم این است که زندانی، قهرمان توده‌ها نشود.
بعد از کودتای 28 مرداد، ندامت‌نامه‌های سران حزب توده یکی‌یکی در روزنامه‌ها چاپ می‌شد و بدنه ‌حزب توده سرخورده و درمانده از این که این چه رهبرانی هستند که زیر شکنجه تاب نمی‌آورند؟ و همین سوال‌هایی که امروز شریعتمداری از ما می‌پرسد از خود پرسیدند و از حزب بریدند. و در این فضا بود که خسرو روزبه که اعتراف نکرد قهرمان شد خسرو روزبه‌ای که به راحتی آب خوردن آدم می‌کشت آدم‌هایی که می‌توانستند "رفقای خودش" باشند.
در دنیای سنتی و با الگوهای ماقبل مدرن «مرگ» می‌توانست رهبران را طاهر کند و مقدس سازد چنان که هرکدام مبدأ مذهب جدیدی شوند و دیگر سوال کردن از عملکرد آن رهبر فاقد معنا بود. بعد از مرگ آن "قهرمان‌ها" ما با قدیسان طرف بودیم که پای استدلال در برابرشان چوبین می‌شد. دیگر برای توده‌ای‌ها اگر می‌خواستی استدلال کنی که کشته شدن خسرو روزبه توسط رژیم شاه ‌نمی‌تواند مانع از بررسی عملکرد او شود قابل فهم نبود چرا که خسرو روزبه قهرمان بود او در زندان کشته شده بود. و باز در این الگوست که "توده‌ای تواب" بی‌رحمترین بازجوها می‌شد چرا که میخواست حقارتش را با رفقایش تقسیم کند.
اما امروز الگوی ما فرق کرده است. افرادی که مخاطب این اعترافات هستند درس‌خوانده‌اند، دانشگاه رفته‌اند، استدلال می‌کنند، برای آنها مردن زیر شکنجه ارزش نیست. آنها برای دفاع از «زنده بودن» و به رسمیت شناختن زیستشان در این مملکت است که اعتراض می‌کنند. گذشت آن زمانی که « در رد تئوری بقا» رساله می‌نوشتند الان همه حرف از "اثبات تئوری بقا" است جنبش فعلی جنبش چریکی نیست که "قهرمان" بخواهد. جنبش سبز، برای سبز ماندن احتیاج به حیات دارد. پس نه با اعترافات کسی سرخورده می‌شود و نه از کسی می‌خواهد که زیر شکنجه بمیرد و از بیم مرگ حرف بازجو‌هایش را تکرار نکند. به تیتر روزنامه‌های فردای اعترافات نگاه کنید، طنزهایی که در این باره نوشتند بخوانید، الله اکبرهایی که بلندتر از هر شب گذشته بود را بشنوید همه حکایت از آن دارد که جنس این جنبش با تمام الگوهای قبل فرق دارد کسی سرخورده نشده است. حرف‌های آقای ابطحی برای کسی مهم نبود چشمان پر از بیمش مهم بود و این که آن "بازجوهای فهمیده و باشعور" چگونه در کمتر از یک‌ماه 18 گیلو وزن او را کم کرده‌اند.
نکته دوم این است که حسین شریعتمداری جنبش سبز را به جنبش اصلاحات تقلیل داده است. او برای مقابله با این جنبش چاره‌ای ندارد که با همان ابزارهای قدیمی به جنگ این پدیده‌ی جدید بیاید. اما این هم روش صحیحی برای مقابله با این جنبش نیست چرا که جنبش سبز به مراتب از قالبی که او برایش در نظر گرفته فراتر و گسترده‌تر است.
برای اثبات این مدعا کافی است از خود بپرسیم این مردم چرا در زمان تحصن نماینده‌های اصلاح‌طلب مجلس ششم به خیابان‌ها نیامدند؟ از باتوم خوردن و گاز اشک‌آور می‌ترسیدند؟ که فهمیدیم نمی‌ترسند از اینکه وحشیانه دستگیر شوند و مورد تجاوز قرار گیرند هراس داشتند که اکنون با علم به همه این‌ها به خیابان‌ها می‌آیند و با چشمانی پر از شوق امید دستبند سبز بر دستشان می‌بندند پس آقای شریعتمداری یک اتفاقی افتاده است! شما در آن زمان با "ژنرال‌های" بدون ارتش طرف بودید و امروز با "ارتش ژنرالها" . آنها را می‌توانستید با نظارت استصوابی خانه‌نشین کنید اما این ارتش پشت بام خانه‌اش را صحنه‌ی نبرد کرده است. این اتفاق مهم را نه به آقای ابطحی که به هیچ کس نمی‌توان خلاصه‌ کرد. بیانیه‌های میرحسین موسوی را ببینید او به راستی فهمیده است که دنباله‌رو این جنبش است نه خالق و پیشوای آن.
ساده‌لوحی است اگر هویت این جنبش را به یک نفر یا 10 نفر یا 100 نفر پیوند بزنید و بخواهید آن 100 نفر را به ندامت وادار کنید. این کار جز وقت‌کشی برای خودتان ثمری ندارد.
آن نکته‌ای که هنوز طیف رادیکال راست نفهمیده، این است که این مردمی که تک‌تک آنها رهبر این جنبش‌اند با هویت‌های مشخص و تعریف‌شده از جنس دیگری هستند. این‌ها را دیگر در کاسه تنگ "آحاد ملت" نمی‌توان خلاصه کرد، آنها پر از فردیّت‌اند و هر کدام صاحب هویتی. و اکنون به عنوان یک شهروند مدرن قادر به استدلال، یک سوال ساده دارند «رأی ما کجاست؟» ما به هزار امید به کس دیگری رأی داده بودیم، حالا نمی‌توانید عکس‌های ما را پای صندوق‌ها نشان دهید و بگویید تو به کس دیگری رأی داده بودی! این برای هیچ‌کس پذیرفتنی نیست. این سوال را هم رسانه‌های غربی در ذهن ما ایجاد نکرده‌اند خالقانش همان کسانی هستند که رأی ما را نخوانده به اسم دیگری سند زدند، پاسخ این سوال هم نه زندان است نه باتوم، نه گاز اشک‌آور نه به اعتراف وادار کردن ابطحی. در پاسخ به این سوال باید استدلال کرد. چاره‌ی دیگری ندارید.

هیچ نظری موجود نیست: