از آنجا که لطف عدهای که خود را نمایندهی خدا در دانشگاه میدانند شامل حال ما شده است و هر اتفاقی که در دانشگاه بیفتد سرنخش را در دستان آلودهی من میبینند و گویی من نمایندهی شیطان رجیم در این دانشگاهم، لازم است توضیحاتی بدهم که شاید کمی از دردسرهای دوستان در موارد مشابه بکاهم. البته این توضیحات نه ضرورتی دارد و نه ارزشی، اما دوستی پیام آورد در ایام عزاداری عاشورا واعظانی در کنار مصائب کربلا و ستمی که شمر و یزید کردهاند، حالی هم به نشریه پنجره و کاغذ اخبار دادهاند، پس گرچه خودمان خبر نداریم، اما برای عدهای مهم هستیم.
در قانون اساسی آمده است که اصل بر برائت است، اما در مملکت گل و بلبل فال حافظ حالش از هرچیزی بیشتر است، چه کار داریم به قانون با آن نثر ناموزونش. تازه حافظ از خودمان است، اما قانون اساسی، اساسش فرنگی است. راستش خودم هم دیگر خجالت میکشم که جلو بزرگان دائم اسم از قانون اساسی بیاورم و خاطرشان را آزرده کنم. پس دفاعیات خود را پیشاپیش برای شکایات احتمالی در آیندهای که معلوم نیست باشم یا نباشم و اگر هم باشم کجا باشم، مینویسم:
اگر احیاناً دختر و پسری در دانشگاه رویم به دیوار، کاری کردند که نباید بکنند و توسط برادران ارزشی مورد استنطاق قرار گرفتند و در کمیته انضباطی اسمی از حقیر بردند که احتمالاً آنها را گول زدم، باور نکنید. البته قبول دارم که باورش سخت است. اما خودتان قضاوت کنید از رابطهی آن دو چه سودی حاصل من میشود؟ اگر اهل لذت بردن از این صحنهها باشم، با امکانات قرن بیست و یکمی، نوع اعلایش در سیدیها و دیویدیهای بازار هست، پایتان را آنجا بگذارید برای قالب کردن یکی از آنها به قیمت پانصد یا هزار تومن دودستی یقهتان را میچسبند. امیدوارم این دفاعیه باعث سوءاستفادهی عشاق دانشگاه نشود که خدای نکرده کارهای بدی انجام دهند و بعد برای تبرئه یادگاری روی دیوار کوتاه من بنویسند.
اگر احیاناً در این چند صباح حضور ما در دانشگاه کسی دزدی کرده است و در بازجوییها محض رضای خدا اعلام کرده است که به توصیهی من بوده، این را هم تمنا میکنم باور نکنید. درست است که کسی غیر از من منبع شرارت نیست. اما توجه کنید من از وقتی که آمدم این دانشگاه آس و پاس بودم، هستم و خواهم بود و اگر قرار بود نصیبی از دزدیها ببرم، تغییری در من ایجاد میشد. دست کم یک روز یک کت و شلوار نو میپوشیدم. باز هم امیدوارم دزدها از این نوشته سوءاستفاده نکنند و راه آسان تبرئه از دزدی را یاد نگیرند. (راستی آن آقای محترمی که اعتبار کارت سلف یک دانشجو را اشتباهاً کم کرده بود، احیاناً اسمی از من نبرده است؟)
اگر احیاناً کسانی مشغول مصرف مواد در خوابگاه یا گوشه و کنار دانشگاه بودند و کسی غفلتاً آنها را گرفت و در زیر فشار بازجوها فیلشان یاد هندوستان کرد، ذکر خیری از جنس خوب ما کردند، جدی نگیرید. درست است که ظاهر ورزشکار و تنومندی ندارم، اما انصاف بدهید معتاد که دیگر نیستم یعنی پولش را ندارم که حتا دو نخ سیگار اشنو ویژه بخرم. از اعتیاد دیگران هم چیزی عایدم نمیشود. حداقل اگر جلو من بکشند شاید دودی به ما برسد، اما از دور چه فایده. خوابگاه باصفایی قبلاً در ادبیات بود ما هم هرازگاهی به بهانهی دیدن دوستان سری به آنجا میزدیم و از راه رفتن در راهرو سرکیف میشدیم که نفهمیدم چی شد که یکهو همه کوچ کردند و رفتند و دیگر اصلاً صفایی ندارد. حضرات مافنگی هم امیدوارم با خواندن این نوشته کار دست ما ندهند.
اگر احیاناً سر جلسه امتحان دیدید کسی جای کس دیگری آمده است یا احیاناً دارد از روی دست بغلدستیاش مینویسد و عذر و بهانه میآورد که من گولش زدم، باور که نکنید، هیچ، خواهشمندم محکم توی گوشش بزنید تا عقدههای دیرینهی من هم خالی شود. اگر من عرضهی تقلب و این جور کارها را داشتم که یک فکری به حال زار خودم میکردم و با این وضعیت اسفبار از دانشگاه اخراج نمیشدم تا سر پیری باز بیایم اینجا مدرک بگیرم. روی این موضوع دیگر زیاد تأکید نمیکنم چون موقع امتحانات هم هست ممکن است باعث بدآموزی شود. به دانشجویان هم توصیه میکنم درستان را بخوانید و اصلاً به این موضوع فکر نکنید که تقلب کنید و اگر گرفتنتان میتوانید همه چیز را به گردن من بیندازید.
اما مسألهای که از همه مهمتر است این که اگر احیاناً برادری انقلابی دارید و میخواهد تجربیات انقلابیاش را در این دانشگاه تکرار کند و به شما میگوید چرا آنجا ساکت نشستی تو هم پاشو کاری کن فکر چاره باش، فکر این دل پاره پاره باش. حرفش را اصلاً جدی نگیرید. حتا اگر به شما گفت در اوین زیاد سخت نمیگذرد و تازه مشهور هم میشوید؛ بیخودی دلتان را برای شهرت و گرین کارت و امریکا صابون نزنید. درست است که مقالهنویسی وصلهای است که بیش از همه به تن من میچسبد، چون کلهام بوی قرمهسبزی میدهد؛ اما بالاخره چطور میتوانید رد پای اخوی گرامی را پاک کنید؟ اخوی از یک طرف میخواهد حتماً اسمش در نشریه توقیفشده باشد تا مشهورتر شود و از طرف دیگر وقتی شما قرار است همه چیز را به گردن من بیندازید، معنی ندارد که برادر انقلابیتان و تمام دار و دستهی همدانشگاهیاش در لیست هیأت تحریریه باشند. باورش کمی سخت است که من به شما بگویم: »این آقاهادی و دوستانش قلم خوبی دارند، مطالب خوبی در وبلاگشان نوشتهاند، از آنها استفاده کنید و تا یادم نرفته بگویم، اتفاقاً آقاهادی برادرتان هم هست با هم آشنا شوید!« لااقل هماهنگ کنید که وبلاگهایشان را تا تمام شدن پروژه تعطیل کنند. تازه یک چیزهایی بنویسید که به گروه خون من هم بخورد. من چه کار دارم به «کوروش» و «فریدون» و «رستم»؟ اصلاً نمیدانم اینها چه کاره هستند، نه از شاهنامه خوشم میآید نه ایران باستان. در کلِ وراجیهایم تو این دانشگاه و حتا قبل از آن، یک بار نشده از این اسمهای عجیب و غریب استفاده کنم. اگر مثلاً از شریعتی انتقاد کنید یا از خاتمی دفاع کنید، یک حرفی.
دفاعیهی آخر این که درست است که با بعضی از دانشجویان و مسؤولان این دانشگاه که رابطهی خوبی با خداوند دارند، سعادت دوستی و آشنایی ندارم و بدون هماهنگی گاهی چیزهایی مینویسم و میگویم که خوششان نمیآید. اما باور کنید شیطان رجیم هم نیستم که منبع تمام شرارتهای دانشگاه و حتا عالم باشم تا اگر ساری از درخت پرید لازم باشد مدرک بیاورم که کار من نبوده است. صادقانه بگویم، گرچه عقاید و افکار شما را نمیپسندم، شما را دوست دارم چون انسانید، با تمام دسیسهها و نیرنگهایتان. حتا اگر همان انسانی باشید که در زیر بار فشارهای دیگران مجبور شوید، انسانهای بیگناه دیگری را قربانی کنید. چه بخواهید، چه نخواهید، شما انسانید و انسانها همه شایستهی دوستی و محبتند، البته اگر زمانه مجال بدهد·
۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
توی این ایران وارونه همه چیز شده وارونه .خوب شده بد بد شده خوب شیطان شده فرشته فرشته شده دشیطان .چیزهای غیر منطقی شده منطقی منطقی شده غیر منطقی.مجرم شده بی گناه بی گناه شده مجرم .دروغگو شده راستگو راستگو شده دروغگو .خلاصه توی این ایران برای اینکه کسی خوب شناخته بشه باید بد باشدو...... راستی مشکل فقط به خاطر این وارونگی و چرخش 180 درجه است به امید چرخش دوباره وخارج شدن از این وارونگی
ارسال یک نظر